شرح دعای ابو حمزه ثمالی | پاسخ سوالات شرعی | سوالات شرعی و احکام
بهترین سایت پاسخ به سوالات شرعی و احکام
شرح دعای ابو حمزه ثمالی
فهرست این نوشتار:
حضرت آیت الله مصباح یزدی
ابوحمزه کیست ؟
ابوحمزه، ثابت بن دينار، اهل كوفه و از قبيله ثماله بود. بعضى نيز گفتهاند كه او از قبيله بنى ثعل بوده، لكن چون در بين بنى ثماله منزل داشته به ثمالى معروف گرديده است. ابوحمزه زمان امام سجاد، امام باقر و امام صادق(عليهم السلام) را درك كرده و از آنان روايت كرده است. به نظر برخى،او خدمت امام كاظم(عليه السلام) نيز رسيده است. از ايشان نقل شده كه او از نيكان صحابه و افراد مورد اعتماد آنان در نقل حديث است.
همچنين از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «ابوحمزه در زمان خود مانند سلمان در زمان خود مىباشد.»
شيخ ابوعمرو كشّى، محمد بن عمر بن عبدالعزيز، كه از مهمترين صاحبان رجال و نويسندگان حالات اصحاب ائمه(عليهم السلام) است در رجال خود آورده كه به خط ابى عبدالله، محمد بن النعيم الشّاذانى، ديدم كه نوشته بود از فضل بن شاذان شنيدم كه گفت از ثقه شنيدم كه حضرت رضا(عليه السلام) فرمود:
«اَبُوحَمْزَةُ فى زَمانِهِ كَلُقْمأنَ فى زَمانِهِ وَ ذلِكَ اَنَّهُ خَدَمَ اَرْبَعَةً مِنّا: عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىٍّ وَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّد وَ بُرْهَة مِنْ عَصْرِ مُوسَى بْنِ جَعْفَر.»
{ ابوحمزه در زمانش مثل لقمان در زمان خودش است به این علت که او به چهار نفر از اهلبیت خدمت کرد.}
شرح فراز هایی از دعا
۱- اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لا اَدْعُو غَيْرَهُ وَ لَوْ دَعَوْتُ غَيْرَهُ لَمْ يَسْتَجِبْ لى دُعائى وَاَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لا اَرْجُو غَيْرَهُ وَ لَوْ رَجَوْتُ غَيْرَهُ لاََخْلَفَ رَجائى
سپاس خدايى را كه جز او را نخوانم و اگر غير او را بخوانم دعايم مستجاب نمىگردد، سپاس خدايى را كه به جز او اميد ندارم و اگر به ديگرى اميدوار شوم، اميدم برنيايد.
رابطه تكوينى بين خدا و مخلوق
دعاهاى منقوله از ائمّه(عليهم السلام) با اينكه گاهى با بيانى بسيار ساده ذكر شده، مشتمل بر مطالب بسيار بلندى است و جا دارد كه انسان در آنها تأمّل نمايد و از آنها بهره بر گيرد. هر قدر حال انسان مناسبتر باشد و بيشتر دقت كند، مىتواند از اين دعاها بيشتر استفاده كرده و توشه برگيرد. گر چه محتواى بعضى از دعاها، همچنين بعضى از آيات قرآن، مطالبى است كه براى ما به درستى قابل درك و فهم نيست و به اصطلاح، از متشابهات به شمار مىرود، ولى گاهى توجه به همين مضامين نيز مىتواند براى انسان مفيد باشد؛ مثلاً، در دعاى افتتاح مىخوانيم:
«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى مِنْ خَشْيَتِهِ تَرْعَدُ السَّمَاءُ وَ سُكّانُها وَ تَرْجُفُ الاَْرْضُ وَ عُمَّارُها وَ تَمُوجُ الْبِحارُ وَ مَنْ يَسْبَحُ فِى غَمَراتِها» ؛
ستايش خدايى را كه آسمان و ساكنانش از خوف او بانگ رعد سر مىدهند و زمين و اهلش از ترس او به خود مىلرزند و درياها و هر كه در اعماق آن شناور است از خشيت وى جوشان و خروشان است.
در قرآن نيز، آمده است:
«يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خيفَتهِ» ؛۱
رعد و جميع فرشتگان از خوف خدا به تسبيح او مشغولند.
و در جاى ديگر مىفرمايد:
«يُسَبِحُّ لِلّهِ ما فِى السَّمواتِ وَ ما فِى الاَْرْضِ» ؛۲
هر چه در آسمانها و زمين است، همه به تسبيح خدا مشغولند.
همچنين مىفرمايد:
«اِنْ مِنْ شَى اِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لاتَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ» ؛۳
موجودى نيست جز آنكه به تسبيح و ستايش او مشغول است ولى شما تسبيح آنها را نمىفهميد.
اينها مواردى است كه ما از درك كامل آنها عاجزيم. مفسّران نيز معمولاً معتقدند كه اين آيات و ادعيه از متشابهاتند. گاهى نيز برخى به قدر فهم خود توجيهاتى مىكنند. اما در هر صورت، اينها از يك واقعيت، كه رابطه بين خدا و مخلوقات است، حكايت دارد. اين رابطه را مىتوان به يك جاذبه قوى تشبيه كرد؛ خدا تكويناً بندگان خويش را به سوى خود مىكشاند و هر موجودى به اندازه شعاع وجودى و به قدر علم و ادراك خود تكويناً رابطه بين خود و خدا را درك مىكند. خداوند در بين همه موجودات به انسان امتياز خاصى داده كه مىتواند از اين رابطه تكوينى آگاهى يابد. او مىتواند با اختيار خود، اين رابطه را تقويت نمايد و به سوى او برود.
اشتغالات، مانع از درك رابطه تكوينى
انسانها معمولاً به دليل اشتغالات مادى و دنيوى خويش، به اين رابطه تكوينى، كه در عمق وجود آنها ريشه دارد، توجّهى ندارند. غالباً در طول سال، به دليل گرفتاريها و اشتغالات فردى و اجتماعى، توفيقى نمىيابيم كه به اين رابطه توجه كنيم، ولى ماه مبارك رمضان، كه بيشتر توفيق دعا و مناجات پيدا مىشود، فرصت بسيار مناسبى است كه انسان قدرى از زندگى مادى صرف نظر كند و توجه خود را فقط به خدا معطوف نمايد؛ تا به اندازه صفاى ذاتى اش، جلوه عظمت الهى را بنگرد و اسماء و صفات جمال و كمال او را درك نمايد.
درك صفات جمال و جلال الهى جذابيت خاصى دارد. از جمله اينكه انسان با خدا انس پيدا مىكند، به گونه اى كه دوست ندارد اين حالت از او سلب شود؛ چنان عظمت خدا را درك مىكند كه بى اختيار، به خاك مىافتد و در مقابل حق كرنش مىنمايد. با دست يافتن به اين حالات ـ بر حسب مراتب معرفت ـ چنان سرور و لذّتى انسان را فرا مىگيرد كه همه لذّتهاى مادى و دنيوى در برابر آن هيچ است. افرادى كه از چنين لذايذى برخوردار گرديدهاند در گذشته بسيار بودهاند و اكنون نيز كم نيستند.وقتى انسان توجه خود را از ماديات به سوى خدا معطوف سازد،
كشش و جاذبه اى بين خود و خدا احساس مىكند كه قابل توصيف نيست. در آن حال، خود را به خدا و خدا را به خود نزديك مىبيند. خدا از ما دور نيست. او در قرآن مىفرمايد:
«نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ» ۴
ما از رگ گردن به انسان نزديكتريم.
اما ما با اعمال و كردار ناشايست خويش موجبات دورى خود را از خدا فراهم مىسازيم. اگر انسان از اعمال زشت و آرزوهاى شيطانى و نفسانى خود دست بكشد و هوسهاى دنيوى و غير خدايى را از خود دور سازد به خدا نزديك مىشود.
امام سجاد(عليه السلام) در همين دعاى «ابوحمزه» مىفرمايد:
۲. «وَ اَعْلَمُ اَنَّكَ لاتَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ اِلاّ اَنْ تَحْجُبَهُمُ الاعْمَالُ (الآمالُ) دُونَكَ» ؛
خدايا، مىدانم كه تو از بندگانت پنهان نيستى، بلكه آنان با اعمال (و آرزوهاى)شان بين خود و تو حجاب ايجاد مىكنند.
افزايش محبت نسبت به خدا، در اثر توجه به رأفت الهى
شايسته است كه انسان در محتواى اين دعاها دقت كند و پيش خود مجسّم نمايد كه چگونه امام سجاد(عليه السلام) در نيمه هاى شب ماه رمضان، دست به آسمان بلند مىنمود و با خداى خويش چنين راز و نياز مىكرد:
«اَلْحَمْدُ لِِّلهِ الَّذى لا اَدْعُو غَيْرَهُ وَ لَو دَعَوْتُ غَيْرَهُ لَمْ يَسْتَجِبْ لى دُعائى» ؛
ستايش خدايى را كه فقط او را مىخوانم، در حالى كه اگر ديگرى را خوانده بودم جواب مرا نمىداد.
اگر گاهى اميد ما نااميد مىشود به دليل اين است كه به غير خدا اميد بسته ايم. از اين رو،امام سجاد(عليه السلام) مىفرمايد:
«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لا اَرجُو غَيْرَهُ وَ لَوْ رَجَوْتُ غَيْرَهُ لاََخْلَفَ رَجَائى» ؛
ستايش خدايى را كه جز او به هيچ كس اميدى ندارم و اگر به ديگرى اميد داشتم اميدم را نااميد مىكرد.
و در جاى ديگرى به خدا عرض مىكند:
«كَيْفَ اَرْجُو غَيْرَكَ وَالْخَيْرُ بِيَدِكَ كُلُّهُ» ۵
چگونه به غير تو اميد داشته باشم در صورتى كه هر خير و نيكويى به دست تو است؟
اين كلمات را بايد از زبان امام سجاد(عليه السلام) بخوانيم. فقط كسى مانند او مىتواند اين چنين با خدا سخن بگويد و چنين ادعايى داشته باشد، وگرنه ما به مرتبه اى نرسيده ايم كه بخواهيم از جانب خودمان اين گونه ادعا كنيم.
«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى يَحْلُمُ عَنّى حَتّى كَاَنّى لاذَنْبَ لي» ؛
ستايش خدايى را كه نسبت به من حلم مىورزد و با من چنان رفتار مىكند كه گويى اصلا گناهى مرتكب نشده ام.
البته بايد توجه داشت كه اين همه حلم و گذشت خداوند مخصوصاين دنياست كه عقوبت اعمال زشت انسان را به تأخير مىاندازد تا شايد باز گردد و از اعمال زشت خود پشيمان شود.
لذا، نسبت به انسان گنهكار چنان رأفت و رحمت از خود نشان مىدهد كه وقتى همين انسان گنهكار به سوى او مىرود گويا دوستش به سراغ او آمده است؛ نمىگويد تو بودى كه بارها با من مخالفت كردى و مرتكب معصيت شدى. نه تنها او را طرد نمىكند، بلكه به گونه اى با او رفتار مىكند كه گويا اصلا گناهى مرتكب نشده است.
وقتى انسان به اين حقايق توجه كند جاذبه اى كه بين او و خدا وجود دارد تقويت مىشود و محبتش نسبت به خدا بيشتر مىگردد. لذا، دوست دارد كه بيشتر با خدا حرف بزند و با او انس بگيرد و آماده مىشود كه از كارهاى زشت خويش دست بكشد و از تعلقاتى كه به امور مادى و دنيوى دارد، صرف نظر نمايد؛ چرا كه مىفهمد تنها كسى كه با او رابطه حقيقى دارد خداست و بس. تنها كسى كه مىتواند اميدها را تحقق بخشد خداست و تنها او مىتواند حاجات انسان را برآورد. توجه به اين معانى لطيف موجب مىشود كه به تدريج، پرده هايى كه بين انسان و خدا وجود دارد از ميان برداشته شود و به قدر ظرفيت خويش، احساس كند كه به خدا نزديك است. خداوند نيز صداى او را مىشنود و آماده است كه به خواسته هاى او پاسخ مثبت دهد. در دعاى افتتاح، در توصيف خداوند مىفرمايد:
«…اَلْباسِطِ بِالْجُودِ يَدَهُ» ؛
آنكه دست عنايتش به جود و بخشش بر خلق گشاده است.
بنابر اين، خداوند خوان عنايت خويش را براى خلق گسترده است؛ اين ما هستيم كه بايد با اعمال اختيارى، در خود حالى ايجاد كنيم كه بتوانيم از فيوضات الهى بهره مند شويم، و گرنه او نسبت به بندگان خود بخل نمىورزد. ما با گرفتاريها، سرگرميها و آلودگيهايى كه براى خود ايجاد كرده ايم فرصت توجه به اين مسائل را نمىيابيم، در صورتى كه خدا در همه جا و همه وقت حاضر است و اگر او را بخوانيم صداى ما را مىشنود و جواب مىدهد، بلكه بالاتر از آن، در روايت قدسى، نقل شده كه خداوند مىفرمايد:
«اُناجِيهِ في ظُلَمِ الْلَّيْلِ وَ نُورِ النَّهارِ» ؛۶
در تاريكى شب و روشنى روز، من با او (آدمى) نجوا مىكنم.
يعنى به جاى آنكه بنده با خدا حرف بزند، خداوند با او صحبت مىكند. وقتى بنده دوست خدا شود، اگر از خدا غفلت كند او خودش ياد خويش را به دل بنده مىاندازد. الطاف آشكار و پنهان خداوند نسبت به بندگانش به قدرى فراوان است كه قابل بيان نيست. و ما در پرتو وجود ائمه اطهار(عليهم السلام) از چنين حالات و عناياتى آگاهى يافته ايم. و براى آنكه از خرمن فيوضات الهى خوشه اى برگيريم دعايى مىخوانيم و مطلبى اظهار مىداريم تا شايد مشمول عنايت او واقع شويم و آلودگى هاى ما را پاك كند، و گرنه ما به قدرى به دست و پاى خويش بند زده ايم كه اگر چشم اميدى به خدا و اولياى او نباشد، نمىتوانيم خود را نجات دهيم. اگرانسان اين گونه حالات معنوى را در يابد و حلاوت آنها را بچشد به چيزهاى ديگر اعتنايى نخواهد كرد. اولياى خدا كه اين حلاوت را دريافته اند چنين مىگويند:
اِلهى ما اَلَذَّ خَواطِرَ الاِْلْهامِ بِذِكْرِكَ عَلَى الْقُلُوبِ وَ ما اَحْلَى الْمَسيرَ اِلَيْكَ بِالاَْوْهامِ فِى مَسالِكِ الْغُيُوبِ وَ ما اَطْيَبَ طَعْمَ حُبِّكَ وَ ما اَعْذَبَ شِرْبَ قُرْبِكَ» ؛۷
اى خداى من، چقدر ياد تو كه با الهام خطور كند بر دلها، لذتبخش است! و چه اندازه فكر و انديشه ها كه در پرده هاى غيب به سوى تو سير مىكنند، شيرين است! چقدر طعم محبّتت خوش و شربت قربت گوارا است!
بنابر اين، بايد دعا كنيم و اگر هم نمىتوانيم ـ كه نمىتوانيم ـ دست كم، از دعا كنندگان حقيقى تقليد كنيم؛ يعنى مانند كسانى كه حقيقتاً مناجات مىكنند، عمل كنيم تا شايد خداوند ما را نيز مورد عنايت خويش قرار دهد. گاهى خدا كسانى را كه مانند بندگانش عمل مىكنند دوست دارد. در روايتى، آمده است كه در دربار فرعون، دلقكى بود كه گاهى براى خنداندن فرعون از حضرت موسى تقليد مىكرد، لباس پشمينه اى مىپوشيد، چوبى به دست مىگرفت و مقابل فرعون مىايستاد و مىگفت: من پيغمبرم، از سوى خدا، آمده ام، يا ايمان بياور يا چنين و چنان مىكنم. بر حسب روايت، وقتى خدا فرعون و فرعونيان را غرق كرد اين دلقك را غرق نكرد، فرمود: او كسى است كه شبيه بنده و دوست ما مىشد؛ از اينجهت او را غرق نكردم.
بنابر اين، ما هم خودمان را شبيه دوستان خدا مىسازيم، جملاتى را كه آنها خواندهاند، مىخوانيم تا شايد خدا ما را، از اينرو كه خود را شبيه دوستان او ساخته ايم۱، مورد عنايت و لطف خود قرار دهد.
«اِلهى اِنْ كانَ قَلَّ زادُنا فِى الْمَسيرِ اِلَيْكَ فَلَقَدْ حَسُنَ ظَنُّنا بِالتَّوَكُّلِ عَلَيْكَ وَ اِنْ كانَ جُرْمُنا قَدْ اَخافَنا مِنْ عُقُوبَتِكَ فَاِنَّ رَجائَنا قَدْ اَشْعَرَنا بِالاَْمْنِ مِنْ نِقْمَتِكَ»؛ ۸
معبودا، اگر توشه ما در سفر به سوى تو اندك است، ولى حسن ظنمان به اعتماد بر تو بسيار است و اگر گناهانمان ما را از عقوبتت مىترساند، اميدمان به كرمت ما را نويد ايمنى از انتقامت مىبخشد.
…اَدْعُوكَ يا سَيِّدى بِلِسان قَدْ اَخْرَسَهُ ذَنْبُهُ، رَبِّ اُناجيكَ بِقَلْب قَدْ اَوْبَقَهُ جُرْمُهُ، اَدْعُوكَ يا رَبِّ راهِباً راغِباً راجِياً خائِفاً، اِذا رَأَيْتُ مَوْلاىَ ذُنُوبى فَزِعْتُ وَ اِذا رَأَيْتُ كَرَمَكَ طَمِعْتُ، فَاِنْ عَفَوْتَ فَخَيْرُ راحِم وَ اِنْ عَذَّبْتَ فَغَيْرٌ ظالِم .
اى آقا و سيد من، تو را مىخوانم با زبانى كه گناهش آن را لال كرده؛ پروردگارا، با تو راز و نياز مىكنم با دلى كه جرمش آن را هلاك كرده؛ پروردگارا، تو را مىخوانم با دلى ترسان و شوقمند و اميدوار و هراسان. اى مولاى من، چون به گناهم بنگرم زار بنالم و چون به كرم تو نظر افكنم طمع بسته، اميدوار مىگردم، پس اگر مرا ببخشى تو بهترين مهربانانى و اگر عذاب كنى ستم نكرده اى!
توجه به صفات خدا در دعا
دعا در واقع، توجهى است از سوى انسان به خدا و تقويتى است براى رابطه بندگى. در اين رابطه، يك طرف خداى متعال و طرف ديگر بنده گنهكار قرار دارد. وقتى بنده به گناهان خود توجه مىكند حالت شرمندگىو خجالت در او پيدا مىشود و وقتى به رحمت واسعه الهى توجه پيدا مىكند اميدوار مىگردد. اين حالت خوف و رجا بايد هميشه در انسان وجود داشته باشد.
در دعاهاى شريفه، به اين نكته بسيار توجه داده شده است. كه دعا كننده همواره خود را بين خوف و رجا ببيند؛ از يك سو، وقتى گناهان خويش را مىنگرد زبانش بسته مىشود، اظهار پشيمانى مىكند و از سوى ديگر، وقتى به رحمت واسعه الهى توجه مىنمايد اميدوار مىشود، مستغرق تماشاى صفات جمال الهى مىگردد، حالت انبساط پيدا كرده زبانش باز مىشود، لب به سخن مىگشايد و رحمت خدا را درخواست مىكند. از اين رو، امام سجاد(عليه السلام) به پيشگاه خدا عرض مىكند:
«اَدْعُوكَ يا سَيِّدي بِلِسان قَدْ اَخْرَسَهُ ذَنْبُهُ رَبِّ اُنَاجيكَ بِقَلْب قَدْ اَوْبَقَهُ جُرْمُهُ» ؛
سرورم، تو را مىخوانم با زبانى كه گناهان آن را لال كرده است؟ (وقتى به گناهان خود توجه مىكنم از شدّت شرمندگى نمىتوانم با تو حرف بزنم.) خداى من، با تو مناجات مىكنم با دلى كه جرم و گناه آن را هلاك كرده (و روزنه اميدى در آن باقى نگذاشته) است.
و همين مضمون را در مناجات خمس عشره مىگويد:
«اِلهى اِرْحَمْ عَبْدَكَ الَّذَليلَ ذااللِّسانِ الْكَليلْ» ؛
اى خدا، بر بنده ذليلت كه زبانش از شرم بسته است، ترحّم كن.
سپس عرض مىكند:
«…اِذَا رَأيْتُ مَولاىَ ذُنُوبي فَزِعْتُ وَ اِذَا رَأيْتُ كَرَمَكَ طَمِعْتُ» ؛
اى مولاى من، چون به گناهان خود مىنگرم زار مىنالم و چون به عفو و كرم تو نظر مىكنم به رحمتت طمع مىبندم (و زبانم باز مىشود.)
مشابه اين مطلب را امام حسين(عليه السلام) در دعاى عرفه بيان مىكند:
«اِلهى كُلَّما اَخْرَسَنى لُؤُمى اَنطَقَنى كَرَمُكَ وَ كُلَّما آيَسَتْنى اَوْصافى اَطْمَعَتْنى مِنَنُكَ» ؛
اى خدا هر چند خوارىِ من زبانم را لال مىكند كرم و بزرگوارىِ تو نطقم را گويا مىكند و هر چند اوصاف (ناشايسته) من مرا مأيوس مىكند احسان (بى پايان) تو مرا به طمع مىاندازد!
قبض و بسط يا تجلّى اسماء جمال و جلال الهى
همچنان كه ذكر شد، بين انسان و خدا رابطه اى تكوينى وجود دارد. وقتى خدا لطف مىكند و درى به روى انسان باز مىشود او مىتواند اوج بگيرد، با خدا مناجات كند و با او مأنوس شود. براى تقريب به ذهن، كودكى را فرض كنيد كه مرتكب خطايى در حق مادرش شده، ولى پناهى جز مادر ندارد. لذا هر چند هم كه خطاكار باشد پناهى غير از مادر خود نمىجويد. بنده نيز وقتى به نياز خود به خداوند توجه مىكند با اينكه گنهكار است، چاره اى جز اين نمىبيند كه خود را در دامان رحمت الهى بيندازد. دراين حالت، گاهى عظمت و جلال الهى برايش ظهور مىكند و گاهى عفو و رحمت و صفات جماليه او. به طور كلى، حالاتى كه اولياى خدا با محبوب خود دارند دو گونه است: گاهى به صفات و اسماى جلال الهى توجه مىكنند و آنقدر غرق عظمت الهى مىشوند كه خود را در نهايت پستى و حقارت مىبينند و مرعوب قدرت الهى شده، ترس و خشيت الهى سراسر وجود آنها را فرا مىگيرد، در اين حالت كه اصطلاحاً به آن «قبض» مىگويند، زبان بنده بسته مىشود، احساس مىكند دلش گرفته و پرده اى بر آن افكنده شده است. ولى گاهى به صفات و اسماى جمال الهى توجه مىكنند، غرق تماشاى صفات جماليه الهى مىشوند، حالت «انبساط» پيدا مىكنند، دوست دارند كه با خدا حرف بزنند و با او درد دل كنند. در اين حالت زبان بنده باز مىشود و از سخن گفتن با خدا بسيار لذّت مىبرند، اين حالت را اصطلاحاً «دَلال» مىگويند، يعنى نوعى ناز و عشوه؛ حالتى كه در آن زبان بنده باز مىشود به گونه اى با خدا سخن مىگويد كه گويا با سخنان و در تصور خود خدا را تهديد مىكند ـ العياذ بالله ـ امام سجاد(عليهما السلام) در همين دعاى ابوحمزه به خدا عرض مىكند:
«لَئِنْ اَدْخَلْتَنى الَنّارَ لاَُخْبِرَنَّ اَهْلَ النَّارِ بِحُبّى اِيّاكَ» (لَكَ)
خدايا، اگر مرا به دوزخ ببرى به اهل آن (و دشمنانت) خواهم گفت كه من تو را دوست دارم!
و در جاى ديگرى مىگويد:
«اِلهى اِنْ اَدْخَلْتَنى اَلنّارَ فَفى ذلِكَ سُرُورُ عَدُوِّكَ وَ اِنْ اَدْخَلْتَنى الْجَنَّةَ فَفى ذلِكَ سُرُورُ نَبِيِّكَ وَ اَنَا وَاللّهِ اَعْلَمُ اَنَّ سُرُورَ نَبِيِّكَ اَحَبُّ اِلَيْكَ مِنْ سُرُورِ عَدُوِّكَ» ؛
خدايا، اگر مرا به بهشت ببرى پيغمبر تو مسرور مىشود، ولى اگر به جهنّم ببرى دشمن تو (شيطان) شادمان مىگردد و به خدا سوگند، من مىدانم كه نزد تو شادى پيامبرت محبوب تر از شادى دشمنت مىباشد. يعنى من مطمئنم كه چون تو شادى پيامبرت را به خوشحالى دشمنت ترجيح مىدهى مرا به دوزخ نخواهى برد.
لسان داعى در اين دو حالت كاملا متفاوت است؛ در حالت «بسط» زبان حالت ناز و عشوه دارد، ولى در حالت «قبض» خوف و خشيت تمام وجود داعى را فرا مىگيرد و قدرت بر تكلّم ندارد، چه رسد به اينكه با ناز و كرشمه سخن گويد. در اين حالت، حتى گاهى حالت غش و از خود بى خود شدن، به آنان كه معرفت كاملى دارند، دست مىدهد. در حالات حضرت على و امام سجاد(عليهما السلام) از اين قبيل مطالب بسيار نقل شده است.
در دعاهايى كه از اين بزرگواران نقل شده نيز آثار اين دو حالت را كاملا مىتوان دريافت. بويژه در دعاهاى «ابوحمزه»، «كميل»، «صباح»، «دعاى عرفه امام حيسن(عليه السلام) »، «مناجات خمس عشره» و دعاهاى زياد ديگرى كه در صحيفه سجاديه و ساير كتب ادعيه وجود دارد مىتوان آثار اين دو حالت «قبض» و «بسط» را به خوبى مشاهده كرد.
امام سجاد(عليه السلام) در قسمتى از دعاى ابوحمزه مىگويد:
«فَمَنْ يَكُونُ اَسْوَءُ حالا مِنّى اِنْ اَنَا نُقِلْتُ عَلى مِثْلِ حالى اِلى قَبْرى» ؛
اگر در چنين حالى مرا به قبر ببرند، چه كسى از من بدحال تر است؟
و در جاى ديگر مىگويد:
اگر مرا به دوزخ ببرى به دشمنانت خواهم گفت من دوست خدا بوده ام!
گويا مىخواهد به خدا بگويد: به همه خواهم گفت كه خدا دوستش را به دوزخ برده است! البته اين نوع سخن گفتن ما را نشايد، بلكه فقط آنان كه به معرفت كامل رسيدهاند مىتوانند از سر دلال و ناز چنين كلماتى را بگويند.اينها نمونه هايى از حالت «دلال» است كه بر اثر مشاهده صفات جمال الهى، به اولياء الله دست مىدهد.
از تقارنى كه بين اين مضامين وجود دارد، مىآموزيم كه در هيچ حال، نبايد از رحمت خدا مأيوس شد، در عين حال نبايد خود را از مكر الهى ايمن دانست، بلكه انسان بايد همواره بين خوف و رجا باشد؛ از يك سو متوجه باشد كه اگر خداوند او را عذاب كند، مستحق عذاب است و از سوى ديگر، بداند كه اگر خدا تمام گناهان او را هم بيامرزد چيزى از او كاسته نمىشود:
«فَاِنْ عَذَّبْتَ فَغَيْرُ ظَالِم وَ اِنْ عَفَوتَ فَخَيْرُ راحِم» ؛
اگر گناه مرا عفو كنى، تو بهترين عفو كننده هستى و اگر گناهان مرا نيامرزى و مرا عقوبتى كنى، باز هم به من ستم نكرده اى.
بنده مؤمن بايد با تكرار اين مطالب، خود را بسازد و همواره بين خوف و رجا باشد تا نه مبتلا به غرور شود و از مكر خدا غافل گردد و نه از رحمت الهى مأيوس شود؛ چرا كه هر دو از گناهان كبيره است.
بندگان شايسته خدا، حتى اوليا و پيغمبران(عليهم السلام) كه معصوم نيز بودهاند، وقتى حالت خوف در آنها ظهور مىكرد چنان بر خود مىلرزيدند كه قابل وصف نبود. اميرالمؤمنين يا امام سجاد(عليهما السلام) همچنين ساير ائمه(عليهم السلام) در مناجاتها، حالات خوف عجيبى برايشان پيدا مىشد كه گاهى از شدت آن غش مىكردند. از سوى ديگر، وقتى به فضل و رحمت خدا توجه مىكردند آن گونه حالت انبساط پيدا مىكردند؛ همچون بچه اى كه در آغوش مادر خود ناز مىكند. اين دو حالت نبايد با هم منافات داشتهباشد، انسان نبايد به گونه اى باشد كه اگر به رحمت و فضل الهى توجه كرد، گناهان، خردى و پستى خويش را فراموش كند. لازمه وجود رابطه بين خدا و عبد وجود اين دو حالت است.
ما نيز، همان گونه كه ائمه عليهم السلام در دعاها و مناجاتهاى خود به ما آموختهاند، بايد خود را اين گونه تربيت كنيم: هم به پستى و خطاى خود توجه داشته باشيم و هم به رحمت و وسعت لطف و عفو پروردگار.
اعتراف به گناه، موجب تقرّب به خدا
خدا دوست دارد كه بندگان او به گناهان خود اعتراف كنند. اين اعتراف براى خدا هيچ نفعى در بر ندارد. بنده چه به گناهان خود اعتراف كند و چه نكند چيزى بر ملك و جبروت الهى افزوده يا از آن كاسته نمىشود. اما اينكه خدا دوست دارد، بنده به گناهش اعتراف كند، به اين دليل است كه بنده به ذلت و خوارى و گناهان خود آگاهى پيدا كند و عفو خدا را بيشتر احساس نمايد.
در واقع، انسان با اعتراف به خردى و حقارت و خطاى خود، لذت عفو الهى را مىچشد. تا انسان پستى خويش را درك نكند، نمىتواند طعم عفو الهى را بچشد؛ زيرا هر قدر انسان بيشتر به گناهان خود توجه نمايد و پستى خود را درك كند عفو خدا براى او لذت بخش تر مىشود و رحمت او را بيشتر درك مىكند.
در بعضى از دعاها، با عبارات گوناگون، بياناتى وارد شده كه به اصطلاح مىتوان گفت رحمت الهى را به جوشش در مىآورد؛ نه اينكه انسان در خدا اثر بگذارد، بلكه انسان، خود حالى پيدا مىكند كه استحقاق دريافت رحمت الهى را پيدا مىنمايد؛ مثلاً، در يكى از اين دعاها آمده است كه خدايا، چگونه بنده اى را كه اين همه در حق او لطف كرده اى عقاب خواهى كرد؟ از همان ابتدا كه او را آفريده اى و حتى پيش از تولّدش وسايل مورد نياز او را فراهم كردى، او را با انواع نعمتهاى خود پرورش دادى و در عين حال كه معصيت مىكرد نويد عفو و بخشش و مغفرت به او دادى و او را به توبه و استغفار دعوت نمودى تا به لطف و رحمت تو اميدوار باشد، دعوتش نمودى و در دلش محبت خود را قرار دادى تا آنجا كه به سوى عبادتگاههاى تو مىشتافت. به رحمت تو نظر داشت و از خوف تو گريه مىكرد.
اين دعاها در واقع، دل انسان را متوجه خدا مىسازد و در انسان، استعداد درك رحمت الهى را ايجاد مىكند و به تعبير ديگر، رحمت خدا را به جوشش در مىآورد.
بنابر اين، بسيار مناسب است كه گاهى كه فرصتى پيش مىآيد انسان گناهان خود را شماره كند و نيز به الطاف بيكران الهى توجه كند. بدين وسيله، به ياد مىآورد كه از ابتداى عمر خود، چقدر گناه كرده و چقدر با خواست خدا مخالفت نموده است؛ آن هم گناهانى كه براى هر يك از آنها كافى است كه سالها به عقوبت مبتلا شود، لكن خداوند همه آنها را ناديده گرفته و حتى همواره رحمت خود را در باره او جارى داشته است.
اين اعترافات موجب مىشود كه استعداد درك رحمت خدا در انسان پديد آيد؛ زيرا انسان هر چه فقر و بيچارگى خود را بيشتر درك كند درمقابل خداوند بيشتر سر تعظيم فرود مىآورد و بيشتر مورد لطف و فضل الهى واقع مىشود.
«اِلهى اَتَوَسَّلُ اِلَيْكَ بِفَقْري اِلَيْكَ» ؛۹
خدايا، من با اعتراف به فقر و بيچاره گى ام به درگاهت متوسل مىشوم.
آرى، آنچه بين ما و خدا حايل است انانيّت و غرور ماست. اگر انسان اين پرده ها را بدرد و خود را آن گونه كه هست ببيند به بيچارگى و ذلت خود واقف گردد، مشمول رحمت واسعه الهى واقع مىشود و به نعمتهاى عظيم ترى نايل مىگردد.
قرآن مىفرمايد هنگامى كه حضرت يونس(عليه السلام) به خطاى خود اعتراف كرد، مورد توجّه و رحمت خدا قرار گرفت:
وَذَاالنُّونِ اِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ اَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى فِى الظُّلُماتِ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ.» ۱۰
وذاالنون (يونس) در آن هنگام كه خشمگين (از ميان قوم خود) رفت و چنين مىپنداشت كه ما بر او تنگ نخواهيم گرفت؛ (اما موقعى كه در كام نهنگ فرو رفت) در آن ظلمتها صدا زد: (خداوندا) جز تو معبوى نيست منزهى تو، من از ستمكاران بودم.
در اين هنگام خداوند دعاى او را اجابت فرمود:
فَاْسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِى الْمُؤْمِنينَ» ۱۱
پس ما دعاى او را به اجابت رسانديم و از اندوه نجاتش داديم و اين گونه مؤمنان را نجات مىدهيم.
بنابراين، اظهار ذلت و اعتراف به گناه در پيشگاه الهى براى خدا، نفعى ندارد و به اين وسيله، چيزى براى خدا حاصل نمىشود كه قبلا ـ العياذ بالله ـ فاقد آن بوده است. انسان كوچكتر از آن است كه بتواند با اعمال خود در خدا اثرى ايجاد كند. ما هر چه گناه كنيم يا هر چه او را اطاعت نماييم در خدا تأثيرى ايجاد نمىشود، بلكه اگر او را عبادت كنيم او با فيّاضيت خود، ايمان و معرفت ما را بيشتر مىكند و موجب مىشود ما حالاتى معنوى پيدا كنيم. اين همين كه توفيق پيدا كرده ايم تا به گناهان خود اعتراف كنيم تفضّلى است كه خدا عطا فرموده و لطفى از سوى اوست.
امام حسين(عليه السلام) در دعاى عرفه به خداوند عرض مىكند:
«اِلهي تقدَّس رِضاكَ اَنْ يَكُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْكَ فَكَيْفَ يَكُونُ لَهُ عِلَّةٌ مِنِّى» ؛۱۲
خدايا، شأن تو اجلّ از آن است كه علتى ايجاد كرده باشى كه موجب رضايت و خشنودى تو گردد، چه رسد به اينكه من كارى كنم كه به وسيله آن رضايت تو را جلب نمايم.
خدا بلند مرتبه تر از آن است كه تحت تأثير فعل بندگانش قرار گيرد. در واقع، ما با اعتراف به گناهان خود و انجام كارهايى كه مورد پسند خداست خود را مستعد رحمت او مىكنيم و با اعمالمان، خويش را تحت رحمت واسعه او قرار مىدهيم. به عنوان تشبيه، رحمت و فيض الهى همچون آبشارى دايماً در حال ريزش است و آدمى بايد كارى كند كه در مسير اين رحمت قرار گيرد؛ ظرفيتى پيدا كند كه بيشتر بتواند از اين رحمت استفاده نمايد، نه اينكه چنين باشد كه كار ما رحمت خدا را ايجاد كند يا در خدا، حالى به وجود آورد كه موجب شود با ما رفتار خاصى داشته باشد. رفتار خداوند ثابت است. ما بايد با انجام اعمال شايسته، توبه و انابه، تضرع و دعا، لياقت درك رحمت خدا را در خود ايجاد كنيم؛ به ظرف وجودى خويش قابليتى ببخشيم كه رحمت الهى دريافت كند و اين حاصل نمىشود، مگر به درك بندگى و ذلت خود در مقابل خدا.
هر چه اين مطلب را بيشتر بفهميم ظرفيت دريافت رحمت بيشترى پيدا مىكنيم و هر چه انسان خود را نيازمندتر و حقيرتر ببيند و به فقر خود اعتراف داشته باشد، از سوى خدا بيشتر به او لطف مىشود. كسى كه خود را غنى مىداند به سوى خدا نمىرود تا چيزى از او بخواهد، چنين كسى خود را محتاج نمىبيند كه از خدا درخواست كند. لذا، مشمول رحمت خدا واقع نخواهد شد. از اين رو، اقرار به عجز و نياز، اعتراف به ذلت در مقابل خدا در واقع، توسعه ظرفيت خودمان براى دريافت رحمت بيشتر از سوى خداست. اگر استعداد بيشترى پيدا كنيم از رحمت خدا بيشتر بهره مىبريم. بر اين اساس، خداوند در قرآن مىفرمايد:
«ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنْسَ اِلاّ لِيَعْبُدُونِ» ؛۱۳
جن و انس را نيافريدم، مگر براى آنكه مرا عبادت كنند.
خداوند نيازى به عبادت بندگان خود ندارد، لكن حاصل بندگى همين ظهور فقر و نياز و مملوكيّت است كه موجب تكامل خود ما مىشود و از راه عبادت و بندگى مىتوانيم بيشتر از فيوضات او بهره ببريم.
اين مطلب نيز بايد مورد توجه باشد كه اظهار عجز و نياز در بارگاه ربوبى اختصاص به امور مادى و دنيوى ندارد، امور اخروى را نيز شامل مىگردد. همان گونه كه ماديات و اصلاح امور مادى را از خدا مىخواهيم، بايد معنويات و امور اخروى را نيز از خدا بخواهيم؛ زيرا دنيا و آخرت و آنچه در آنها مىباشد از اوست و هموست رب العالمين.
براى اينكه ما ذلّت و حقارت خود را بيشتر احساس كنيم، خداوند دستور داده كه اولياى او را واسطه قرار دهيم. (آنها وسايط نزول فيض الهى به موجودات، از جمله انسانها، مىباشند.) بنابراين تقرّب به اولياى خدا نيز در واقع، تقرّب به اوست. (اِنَّ ذِكْرَنا مِن ذِكْرِ اللّه) آنها از طريق بندگى خدا به آن مقام دست يافتهاند. وقتى ببينيم كه آنان چه مقامى دارند آنگاه به ارزش بندگى خدا پى مىبريم و مىفهميم كه در سايه بندگى او، مىتوان به چه مقاماتى رسيد.
در تشخيص وظيفه نيز، بايد خدا ما را كمك كند تا بفهميم كه چه اعمالى مورد رضايت خداست و اولياى او چه كارهايى را دوست دارند. اينها را نيز بايد خدا به ما بفهماند، وسايل فهم آنها را نيز او بايد فراهم كند. علاوه بر آن، توفيق را نيز او بايد عطا كند، تا به وظيفه خود عمل نماييم.
اگر كار خير و نيكى از ما سرمى زند، لطف خداست كه شامل حال ما مىشود؛به ياد خدا بودن و ذكر خدا نمودن نيز توفيقى از جانب او مىطلبد و نعمتى است كه خودش بايد عطا فرمايد. از اين رو، نبايد براى اعمال خود ارزشى قايل باشيم و تصوّر كنيم كه با انجام آنها به جايى مىرسيم؛ زيرا آنها بيش از انجام وظيفه اى كه خدا براى ما تعيين كرده نيستند. نتيجه صحيح و مطلوب در گرو اراده خداست؛ بايد او اراده كند تا كار ما نتيجه مطلوب داشته باشد. قرآن در آيات متعدّدى به اين حقايق اشاره مىكند در جايى، خداوند پس از آنكه مىگويد: ما ملائكه را به كمك شما فرستاديم تا شما را در جنگ بر ضدّ كفار يارى رسانند، مىفرمايد:
«وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ اِلاّ بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَ ما النَّصْرُ اِلاّ مِنْ عِنْدِاللّهِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ»؛ ۱۴
فرشتگان را خدا نفرستاد مگر براى آنكه بشارت و مژده فتح باشد، تا دلهاى شما را مطمئن سازد امّا بدانيد كه نصرتى نيست، مگر از جانب خداى شكست ناپذير حكيم.
يعنى حتى ملائكه هم از پيش خود نمىتوانند كارى انجام دهند و نزول ملائكه، كه موجب پيروزى مسلمانان شد، نيز به اراده و خواست خدا بود. تصوّر نشود كه بر خلاف خواست خدا يا صرف نظر از اراده او، كسى مىتواند كارى انجام دهد. آنجا كه گرفتارى براى ما پيش مىآيد نتيجه اعمال خودمان و بازتاب اعمال زشتى است كه مرتكب شده ايم. در عين حال، بايد به لطف خدا نيز اميدوار باشيم تا گرفتاريهاى ما را رفع كنند. اما خداوند در صورتى گرفتاريها را رفع مىكند كه ما از كارهاى زشت خود پشيمان شويم و از كفران نعمتهاى او دست برداريم.
در هر حال، بايد به لطف خدا اميدوار باشيم و به خود و اعمالمان مغرور نگرديم. مسلمانان صدر اسلام تا وقتى كه به خدا اميد داشتند مشمول رحمت او بودند و در جنگها، بر خصم پيروز مىشدند؛ اما وقتى مغرور شدند، با اينكه عِدّه و عُدّه فراوان داشتند، شكست خوردند. قرآن مىفرمايد:
«وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْر وَ اَنْتُمْ اَذِلَّةٌ»؛ ۱۵
خداوند شما را در جنگ بدر يارى كرد، با اينكه (از هر حيث در مقابل دشمن) ضعيف بوديد.
اما در جاى ديگر مىفرمايد:
«يَوْمَ حُنَيْن اِذْ اَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ مِنَ اللّهِ شَيْئاً»؛ ۱۶
در روز حنين (جنگ حنين ) كه فريفته بسيارى لشكر خود شديد، آن فراوانى به كار شما نيامد (و شكست خورديد).
اينها براى آن است كه بدانيم بايد فقط اعتمادمان به خدا باشد، نه به اسباب مادى و نه به اعمالمان. خداوند كفّار را به اسباب دنيوى واگذار كرده، اما مؤمن را به اسباب مادى واگذار ننموده است؛ او خود متكفّل پيروزى مؤمن است، به شرط آنكه ايمان خود را محافظت كند:
«وَ لاتَهِنُوا وَ لاتَحْزَنُوا وَ اَنْتُمُ الاَْعْلَوْنَ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» ۱۷
در كار دين سستى نكنيد و اندوهگين مباشيد؛ شما برترين (مردم جهان) هستيد، اگر در ايمان ثابت قدم باشيد.
بنابر اين، بايد به فكر تقويت ايمان خود باشيم و به لطف و رحمت خدا اميدوار باشيم و هرگز به اعمال ناچيز خود مغرور نشويم. در اين صورت، شرايط هر قدر هم كه بد باشد هراسى نخواهيم داشت؛ زيرا معتقديم كه بايد فقط به وظيفه عمل كرد؛ پيروزى را خداوند ضمانت كرده است.
اَللّهُمَّ اِنّى كُلَّما قُلْتُ قَدْ تَهَيَّأْتُ وَ تَعَبَّأتُ وَ قُمْتُ لِلصَّلواةِ بَيْنَ يَدَيْكَ وَ ناجَيْتُكَ اَلْقَيْتَ عَلَىَّ نُعاساً اِذا اَنَا صَلَّيْتُ وَ سَلَبْتَنى مُناجاتَكَ اِذا اَنَا ناجَيْتُ، مالى كُلَّما قُلْتُ قَدْ صَلُحَتْ سَريرَتى وَ قَرُبَ مِنْ مَجالِسِ التَّوابينَ مَجْلِسى عَرَضَتْ لى بَليَّةٌ اَزالَتْ قَدَمى وَ حالَتْ بَيْنى وَ بَيْنَ خِدْمَتِكَ، سَيِّدى لَعَلَّكَ عَنْ بابِكَ طَرَدْتَنى وَ عَنْ خِدْمَتِكَ نَحَّيْتَنى…
اى خدا، من چندانكه با عزم و جزم با خود گفتم و خويش را مهيا و آماده اطاعتت ساختم و در پيشگاه تو به نماز ايستادم، در آن هنگام مرا به خواب انداختى و به گاه مناجات حال راز و نياز از من باز گرفتى! اى خدا، چه شده كه هر چه با خود عهد كردم كه باطنم را نيكو گردانم و به محافل اهل توبه و مقام توّابين نزديك شوم، حادثه و بلايى پيش آمد كه به عهد خود ثابت قدم نماندم و آن حادثه بين من و خدمتت حايل گرديد؟ اى آقاى من شايد (نكند) مرا از درگاه لطفت رانده اى و از خدمت بندگى ات دورم ساخته اى!
بارگاه ربوبى، بلند مرتبه تر از عبادت بندگان
اشتغالات انسان در دنيا به گونه اى است كه موجب غفلت او از خداى متعال و عوالم غيب مىشود. هنگامى كه انسان مىخواهد از عالم خاكى پا برون بگذارد و به عالم قدس توجّه كند افكار و اشتغالات دنيوى آنچنان او را به خود مشغول مىكند كه حال دعا و مناجات از او سلب مىشود. اما در بين اوقات بسيارى كه از انسان تلف مىشود، لحظاتى پيش مىآيد كه انسان به دعا و مناجات و نماز با حضور قلب موفق مىشود. اين لحظات براى انسان بسيار مغتنم است.
گاهى انسان با ملاحظه كمى توفيقات خود و ديگران و توجه به جوامع بشرى و ميلياردها انسانى كه به فكر همه چيز و به ياد همه چيز هستند غير از ياد خدا، به اين فكر مىافتد كه دستگاه الهى چقدر غريب است! گذشته از ساير اقوام و ملل، حتى بيشتر مسلمانان نيز از خدا و جهان آخرت غافلند، چه رسد به كسانى كه يا اصلا به خدا معتقد نيستند و يا از اديان منحرف پيروى مىكنند.
مشهور است كه يكى از عرفا هنگامى كه براى تهجّد و شب زنده دارى بيدار شده بود، با ملاحظه مردمى كه در آن هنگام، غافلانه در خواب بودند، اين فكر براى او پيدا شد كه دستگاه الهى چقدر خلوت است! اما بعدها از طريق الهام دريافت كه دستگاه الهى چنان بلند مرتبه است كه همه موفق به راهيابى به آنجا نمىشوند.
بنابر اين، با وجود گرفتاريها و مشكلات فراوان، اگر گاهى خداوند توفيقى به انسان عطا مىكند كه به دعا و مناجات بپردازد، بايد بسيار شاكر باشد. در عين حال، انسانى كه از اين توفيقات برخوردار است نبايد با اين تصوّر، كه ما در پيشگاه الهى از اهميت بالايى برخورداريم، گرفتار غرور شود. اين توفيقات از جمله نعمتهاى بسيار بزرگ خداوند است كه شكر و سپاس فراوانى را مىطلبد:
اِلهى مِنْ اَعْظَمِ النِّعَمِ عَلَيْنا جَريانُ ذِكْركَ عَلى اَلْسِنَتِنا وَ اِذْنُكَ لَنا بِدُعائِكَ»؛۱۹
خدايا از بزرگترين نعمتهايت بر ما اين است كه ذكر تو بر زبان ما جارى مىشود. و اينكه اجازه دادى تا با تو مناجات كنيم و تو را بخوانيم.
اين نعمتها را به آن دليلى كه ما پيش خدا عزيز هستيم به ما ندادهاند، بلكه براى آزمايش ميزان شكرگزارى به ما عطا شده است. هر نعمتى كه انسان از آن قدردانى نكند از او سلب مىشود. بنابر اين، در حال برخوردارى از نعمت نيز، براى آنكه از انسان سلب نشود بايد خايف باشد و به اين حقيقت توجه نمايد كه نعمتهاى معنوى و اخروى از حيث ارزش با نعمتهاى مادى و دنيوى قابل مقايسه نيست.
در زيارت حضرت معصومه(عليها السلام) ، به خدا عرض مىكنيم:
«فَلاتَسْلُبْ مِنّي مَا اَنَا فيهِ» ؛
خدايا، اين نعمتى را كه به من عطا فرموده اى از من سلب مكن.
با وجود آنكه بيشتر نمازها و دعاهاى ما چيزى بيش از تقليد و تشبّه به اولياء خدا نيست، ولى توفيق به انجام همين مقدار نيز نعمت بسيار با ارزشى است كه بايد قدردان آن باشيم و از خداوند بخواهيم كه آن را از ما مگيرد و آن را افزون كند. بسيارند كسانى كه در نتيجه عدم قدردانى، از نعمتهاى الهى محروم شدهاند.
دلايل سلب توفيق از انسان
امام سجاد(عليه السلام) در قسمتى از دعاى «ابوحمزه» به خداوند عرض مىكند:
«اَللّهُمَّ اِنّي كُلّما قُلْتُ قَدْ تَهَيَّاتُ وَ تَعَبَّأتُ وَقُمْتُ لِلصَّلوةِ بَيْنَ يَدَيْكَ وَ نَاجَيْتُكَ اَلْقَيْتَ عَلَىَّ نُعاساً اِذَا اَنَا صَلَّيْتُ وَ سَلَبْتَني مُنَاجَاتَكَ اِذَا اَنَا نَاجَيْتُ مالي كُلّما قُلْتُ قَدْ صَلَحَتْ سَريرتي وَ قَرُبَ مِنْ مَجَالِسِ التَّوابينَ مَجْلِسي عَرَضَتْ لي بَلِيَّةٌ اَزَالَتْ قَدَمي وَ حالَتْ بَيني وَ بَيْنَ خِدْمَتِكَ سَيدى لعَلَّكَ عَنْ بابِكَ طَرَدْتَنى وعَنْ خِدمَتِكَ نَحيّيتَنيَ اَو لَعَلَّكَ رَأَيْتَني مُسْتَخِفَّاً بِحَقِّكَ فَاَقْضَيْتَنى اَوْ لَعَلَّكَ رَأيْتَنى مُعْرِضاً عَنْكَ فَقَلَيْتَني اَو لَعَلّكَ وَجَدْتَني في مَقامِ الْكاذِبينَ فَرَفَضْتَني اَو لَعَلّكَ رَأيْتَني غَيْرَ شَاكِر لِنَعْمَائِكَ فَحَرَمْتَني اَوْ لَعَلَّكَ فَقَدْ تَني مِنْ مَجَالِسِ الْعُلَمَا فَخَذَلْتَني اَو لَعَلَّكَ رَأيْتَني فِي الْغَافِلينَ فَمِنْ رَحْمَتِكَ آيَسْتَني اَو لَعَلَّكَ رَأَيْتَني آلِفَ مَجالِسِ الْبَطّالينَ فَبَيني وَ بَيْنَهُمْ خَلَّيْتَني اَو لَعَلَّكَ لَمْ تُحِبَّ اَنْ تَسْمَعَ دُعَائي فَبَاعَدْتَني اَو لَعَلَّكَ بِقِلَّةِ حَيائي مِنْكَ جَازَيْتَني»؛
پروردگارا، هر گاه من خود را مهيّا و آماده اطاعت تو ساختم و در پيشگاه تو به نماز ايستادم و مشغول مناجات با تو شدم مرا به خواب انداختى و حال راز و نياز را از من گرفتى. چه شد كه هر چه با خود عهد كردم و گفتم كه پس از اين، باطن خود را نيكو خواهم كرد و به جمع اهل توبه در مىآيم، برايم حادثه اى پيش آمد كه به عهد خود ثابت قدم نماندم و آن بليّه بين من و خدمت تو، حايل گرديد، اى سرور من، شايد تو مرا از درگاه (لطف) خود رانده اى و از خدمت (و بندگى)ات دور ساخته اى يا شايد ديدى كه من حق (بندگى) تو را خفيف شمردم و بدين سبب، مرا (از درگاهت) دور ساخته اىيا شايد ديدى كه من از تو روى گردانم، بدين سبب بر من غضب نموده اى يا شايد مرا در زمره دروغگويان يافته (از نظر عنايت خود) دور كرده اى يا شايد ديدى كه از نعمتهايت شكرگزارى نمىكنم لذا، مرا محروم ساخته اى؟ يا شايد مرا در مجالس اهل علم نيافته اى، از اينروى، به خوارى و خذلانم انداخته اى يا شايد مرا در ميان اهل غفلت يافته اى و (بدين جرم،) از رحمت خود نوميد ساخته اى يا شايد ديده اى كه به مجالس اهل باطل الفت گرفته ام، پس مرا بين آنها وا گذاشته اى يا شايد دوست نداشته اى كه دعايم را بشنوى و مرا از درگاهت رانده اى يا شايد به جرم و گناهم مكافات كرده اى و يا اينكه شايد به دليل بى شرمى (در حضورت،) مجازاتم نموده اى.
از مطالعه و دقت در اين فراز درمى يابيم كه آن گونه نيست كه هر وقت بخواهيم حال دعا و مناجات و عبادت خدا براى ما ميسّر باشد. تجربه نيز ثابت كرده است كه اين حالات بطور كامل، در اختيار انسان نيست. بسيارى از اوقات، با اينكه انسان مىخواهد دعا و نماز باحالى داشته باشد، اما وقتى به خود مىآيد متوجه مىشود كه در حال ديگرى بوده است، و فراموش مىكند كه در حال نماز يا دعاست. از اين فقرات استفاده مىشود كه اعمال گذشته ما موجب بروز اين حالات و سلب توفيقات مىشود.
انسانى كه شب و روز خود را به بطالت و كارهاى بيهوده مىگذارند، نمىتواند در نماز و مناجات، توجه خود را كاملا متمركز كند و از راهيابى خيالات باطل به ذهن خود جلوگيرى نمايد. معاشرت با افرادى كه كارهاى نادرست انجام مىدهند يا حرفهاى لغو و بيهوده مىزنند موجب مىگردد كه حالات و رفتار آنها در روح انسان تأثير بگذارد و حال دعا و مناجات از انسان سلب شود. دورى از علما و بندگان شايسته خدا، همچنين ارتكاب گناهان موجب سلب توفيق عبادت از انسان مىشود. در برخى از روايات، وارد شده است كه گاهى خداوند بنده اى را به دليل ارتكاب معصيت، از توفيق تهجّد و شب زنده دارى محروم مىكند و اين عقوبت گناهى مىباشد كه در روز مرتكب شده است.
بنابراين، اگر انسان بخواهد به دعاى باحال، نماز با حضور قلب و تلاوت قرآن توفيق يابد بايد از پيش، مقدمات آن را فراهم كند. اگر زمينه سازى قبلى نباشد، هنگام خواندن نماز و دعا نمىتوان حال مناسب پيدا كرد.
اين فقرات از دعاى «ابوحمزه» به ما تذكر مىدهد كه كاملا مراقب خود باشيم تا مبادا با انجام رفتارى نامناسب، حال دعا و حضور قلب در عبادات از ما سلب شود.
كسانى كه مىخواهند موفق به تهجّد و عبادت در شب گردند بايد در روز مراقب گفتار و كردار خود باشند؛ چشم و گوش خود را از آنچه نبايد ببينند و بشنوند، حفظ كنند، دل خود را به امور باطل متوجه نسازند، و خيالات واهى به مخيّله خود راه ندهند؛ زيرا تمام اين موارد مانع از حضور قلب مىشود. از اينرو، مىتوان گفت كه همه گرفتاريهاى انسان به دست خود او ايجاد مىشود؛ اوست كه با اعمال خود، نعمتهاى معنوى را از خود دور مىكند. كليد حلّ همه اين مسائل نيز به دست خود اوست.
نتيجه اعمال
اعمال اختياريى كه انسان در اين عالم انجام مىدهد، دو نتيجه در پى دارد: يكى در اين عالم ظاهر مىشود و ديگرى در عالم آخرت ظاهر مىشود. نتيجه دنيوى كارهاى خوبى كه انسان انجام مىدهد توفيق براى انجام كارهاى خوب بيشتر است و بعكس، نتيجه اعمال زشتى كه مرتكب مىشود از يك سو، موجب سلب توفيق از انجام كارهاى خوب است و از سوى ديگر، آمادگى بيشترى براى ارتكاب معصيت پيدا مىكند. بنابراين، به دو دليل عمده، انسان بايد از انجام اعمال خلاف دورى گزيند:
يكى نتايج اخروى اين اعمال، كه همان عذاب آخرت است و ديگرى سلب توفيق از انجام كارهاى خوب و آلوده شدن بيشتر به كارهاى زشت در اين دنيا. توجه به اين نتايج موجب مىشود كه انسان بيشتر مراقب اعمال خود باشد و تقواى الهى پيشه كند؛ هر غذايى را نخورد، هر حرفى را نزند و به طور كلّى، هر كارى را كه هوس دارد انجام ندهد. بلكه رضايت خدا را در اعمالش در نظر گيرد. با تقوى و بندگى خدا مىتوان توفيق دعا و مناجات را، كه در واقع حضور در محفل انس الهى است، به دست آورد.
در موارد دنيوى نيز اين گونه است كه هر كسى را به مجلس انس راه نمىدهند؛ هر كس ممكن است با افراد گوناگونى از دوستان و آشنايان ارتباط داشته باشد، اما مجلس انس او معمولاً با خواص است. بسيارند كسانى كه مسلمانند و هيچ گونه دشمنى با خدا ندارند، ولى در عين حال، موفق به انس با خدا نمىشوند. تنها كسانى توفيق حضور در بزم انس با خدا را مىيابند كه در اعمال و رفتار و معاشرتهاى خود با ديگران دقت بيشترى مبذول دارند و خدا را هميشه به ياد داشته باشند.
آنان كه در طول عمر خويش، به دليل برخى لغزشها و انحرافها، آلودگيهايى پيدا كردهاند بايد سعى كنند كه در ماه مبارك رمضان، كه توفيقضيافت الهى نصيب آنها شده و به ميهمانى و مجلس انس الهى دعوت شدهاند، خود را از آلودگيها پاك سازند و بكوشند كه در اين ماه شريف، خود را به داشتن تقواى الهى عادت دهند تا پس از اين ماه نيز تقواى آنها ادامه داشته باشد.
يكى از بهترين بركات اين ماه اين است كه انسان موفق به انجام بهترين عبادات مىشود. در اين ماه، انسان بر تمام اعمال خود مراقبت بيشترى به كار مىگيرد؛ هر غذايى را نمىخورد و سعى مىكند كه هر كلامى را نگويد، چشم و گوش خود را كنترل مىكند و… از اينرو، هر قدر كه در اين ماه دقت و تمرين بيشترى در كنترل اين امور داشته باشد، استفاده بيشترى نيز از اين ماه عايد او مىشود. پس از اتمام اين ماه نيز بايد تلاش كند تا نتايجى را كه در سايه يك ماه تمرين به دست آورده است، محافظت نمايد تا توفيقات او همچنان استمرار داشته باشد.
به هر حال، براى اينكه انسان هميشه حال دعا و مناجات داشته باشد بايد از پيش، زمينه آن را فراهم آورد؛ در طول روز، ساعتى به دور از افكار و كارهاى دنيوى براى پرداختن به حالات خود و امور اخروى اختصاص دهد و در مجالس علما و بندگان شايسته خدا حضور پيدا كند؛ زيرا معاشرت با پاكان و نيكان، انسان را به ياد خدا مىاندازد، همان گونه كه معاشرت با اهل باطل و دنياپرستان انسان را از خدا غافل مىسازد. و نيز زيارت قبور بزرگان و اولياى الهى و امام زادگان از جمله امورى است كه انسان را به ياد خدا مىاندازد و توجه او را از دنيا كم مىكند.
و اگر اندكى توفيق يافتيم، بايد مراقب باشيم كه گرفتار غرور نشويم و بانگاه حقارت آميز به ديگران، خود را برخوردار از كمالات و توفيقات به حساب نياوريم.
گرچه توفيق انجام اعمال شايسته نعمت بزرگى است، اما معلوم نيست كه هميشه اين توفيق براى ما ادامه داشته باشد يا ديگران براى هميشه از آن محروم باشند. چه بسيار افرادى كه اهل طاعت و عبادت بودهاند، اما عاقبت آنها به خير ختم نشده است و چه بسيار افرادى كه اهل معصيت بودهاند، اما عاقبت رستگار گرديدهاند. لذا، حتى به افراد معصيت كار هم نبايد با چشم حقارت آميز نگاه كرد. آنچه بسيار مبغوض خداوند است، غرور و خودپسندى مىباشد تا آنجا كه در برخى روايات آمده است كه گاهى براى اينكه افراد به غرور گرفتار نشوند خداوند توفيق نماز شب را از آنها سلب مىكند؛۱ زيرا غرور به قدرى براى انسان مضر است كه نماز شب هم نمىتواند آن را جبران نمايد.
اَللّهُمَّ احْمِلْنا فى سُفُنِ نِجاتِكَ وَ مَتِّعْنا بِلَذيذِ مُناجاتِكَ وَ اَوْرِدْنا حِياضَ حُبِّكَ وَ اَذِقْنا حَلاوَةَ وُدِّكَ وَ قُرْبِكَ وَاجْعَلْ جِهادَنا فيكَ وَ هَمَّنا فى طاعَتِكَ و… ۲۰
بار خدايا، ما را در كشتيهاى نجاتت بنشان و به لذت مناجاتت كامياب گردان، و بر جويبارهاى محبّتت واردساز و شيرينى محبّت و قربت را بما بچشان و كوشش ما را در راه خودت قرار ده و همّت ما را در طاعتت مقرر فرما… آمين يا رب العالمين.
«اِلهي لَو قَرَنْتَني بِالاَْصْفَادِ وَ مَنَعْتَني سَيْبَكَ مِنْ بَيْنِ الاَْشْهَادِ وَ دَلَلْتَ عَلى فَضَايِحي عُيُونَ الْعِبَادِ وَ اَمَرْتَ بي اِلَى النَّارِ وَ حُلْتَ بَيْني وَ بَيْنَ الاَبْرارِ مَا قَطَعْتُ رَجائي مِنْكَ وَ مَا صَرَفْتُ تَأميلي لِلْعَفْوِ عَنْكَ وَ لا خَرَجَ حُبُّكَ مِنْ قَلْبي اَنَا لا أَنْسى ايَاديَكَ عِنْدي وَ سِتْرَكَ عَلَىَّ في دَارِالدُّنْيَا…» ؛
اى خدا، اگر گردنم را به زنجير قهرت ببندى و عطايت را از ميان همه خلق، از من منع كنى و در چشم بندگانت رسوايى ام را آشكار سازى و فرمان دهى كه مرا به آتش دوزخ كشند و بين من و نيكان جدايى افكنى، باز هم رشته اميدم از تو قطع نخواهد شد و از اميدى كه به عفو و بخششت دارم منصرف نمىشوم و محبتت از دلم بيرون نخواهد رفت. من هرگز عطا و بخششها و پرده پوشيهايت بر من را در دنيا فراموش نخواهم كرد.
خوف و رجا، لازمه ايمان
يكى از موضوعاتى كه در دعاهاى شريف، بويژه دعاهاى ماه مبارك رمضان، با تعبيرهاى گوناگون بر آن تكيه شده مسأله خوف و رجا و تعادل بين آنهاست.
بطور طبيعى، وقتى انسان عظمت الهى را به خوبى درك كند، احساس خودباختگى و كوچك بينى و خضوع و خشوع در او پديد مىآيد. اين حالت روانى در نهاد انسان نهفته است كه وقتى عظمتى را درك كرد در مقابل آن احساس خودباختگى مىكند. لذا كسى كه عظمت خدا را به درستى درك كند نمىتواند بدون خوف باشد. چرا اولياى الهى چنان خائف بودند كه گاه رنگ رخسارشان دگرگون مىشد. و گاه چنان بر خود مىلرزيدند كه قابل وصف نيست! آيا مىتوانيم از حضرت على(عليه السلام) و امام سجاد(عليه السلام) و نيز ساير ائمه معصومين(عليهم السلام) تصوير درستى بدون در نظر گرفتن حالات خوف آنها داشته باشيم؟
البته مؤمن ضمن اينكه چنين خوفى دارد، در عين حال چنان به رحمت حق اميدوار است كه گويى هيچ خطايى مرتكب نشده است.
امام صادق(عليه السلام) مىفرمايد: از جمله وصاياى «لقمان حكيم» به فرزندش اين بود كه:
«خَفِ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خيفَةً لَوْ جِئْتَهُ بِبِرِّ الثَّقَلَيْنِ لَعَذَّبَكَ وَ اَرْجُ اللّهَ رَجاءً لَوْ جِئْتَهُ بِذُنُوبِ الثَّقَلَيْنِ لَرَحِمَكَ» ؛۲۱
آنچنان از خداى عز و جل بترس كه (گويى) اگر نيكيهاى جن و انس را انجام داده باشى باز خدا (به دليل بعضى از اعمال ناپسندت) تو را عذاب خواهد نمود و آن گونه به او اميدوار باش كه (گويى) اگر گناهان جن و انس را مرتكب شده باشى، خداوند از سر رحمت واسعه خويش تو را مورد رحمت قرار خواهد داد.
در روايات فراوانى آمده است كه بيم و اميد در دل مؤمن با هم مساوى است؛ نه خوف بر قلب او غالب مىشود، بگونه اى كه او را از رحمت الهى مأيوس سازد و نه اميد بر دلش غلبه پيدا مىكند، به طورى كه مغرور شود. امام صادق(عليه السلام) مىفرمايد:
«اِنَّهُ لَيْسَ مِنْ عَبْد مُؤمِن اِلاّ وَ فى قَلْبِهِ نوُرانِ: نُورُ خيفَة وَ نُورُ رَجاء؛ لَوْ وُزِنَ هذا لَمْ يَزِدْ عَلى هذا وَ لَوْ وُزِنَ هذا لَمْ يَزِدْ عَلى هذا» ۲۲
در قلب هر مؤمنى دو نور وجود دارد: نور خوف و نور رجا. اگر هر يك از آنها وزن شود بر ديگرى فزونى ندارد.
و در روايت ديگرى نيز فرمود:
«نَجْوىَ العارِفينَ تَدُورُ عَلى ثَلاثَةِ اُصوُل: اَلْخَوُفِ وَالرَّجاءِ وَالْحُبِّ؛ فَالْخَوْفُ فَرْعُ الْعِلْمِ وَالرَّجاءُ فَرْعُ الْيَقينِ وَالْحُبُّ فَرْعُ الْمَعْرِفَةِ» ۲۳
نجواى عارفان بر پايه سه اصل است: خوف، رجا و محبّت؛ خوف نتيجه علم (كامل به خدا و صفات او) است و رجا ثمره يقين (به خدا) است و محبت محصول معرفت (و شناخت كامل) خداست.
ظهور كامل خوف و رجا در امام سجاد(عليه السلام)
امام سجاد(عليه السلام) در اين قسمت از دعاى «ابوحمزه» مىفرمايد:
«اِلهي لَو قَرَنْتَني بِالاَْصْفَادِ وَ مَنَعْتَني سَيْبَكَ مِنْ بَيْنِ الاَْشْهَادِ وَ دَلَلْتَ عَلى فَضَايِحي عُيُونَ الْعِبَادِ وَ اَمَرْتَ بي اِلَى النَّارِ وَ حُلْتَ بَيْني وَ بَيْنَ الاَبْرارِ مَا قَطَعْتُ رَجائي مِنْكَ وَ مَا صَرَفْتُ تَأميلي لِلْعَفْوِ عَنْكَ وَ لا خَرَجَ حُبُّكَ مِنْ قَلْبي اَنَا لا أَنْسى ايَاديَكَ عِنْدي وَ سِتْرَكَ عَلَىَّ في دَارِالدُّنْيَا…» ؛
خداوندا، اگر گردن مرا با زنجيرها ببندى و عطايت را از ميان همه خلق، از من منع كنى و رسوايى هايم را به چشم بندگانت عيان سازى و فرمان دهى كه مرا به آتش دوزخ كشند و ميان من و نيكان جدايى افكنى هرگز رشته اميدم از تو قطع نخواهد شد و از اميدى كه به عفو و بخششت دارم منصرف نمىشوم و محبتت از دلم برون نمىرود. من عطاها و بخششها و پرده پوشيهاى تو را بر خودم در دنيا فراموش نمىكنم.
نظير اين سخنان در ساير مناجات و دعاهايى كه از ائمه معصومين(عليهم السلام) نقل شده فراوان وجود دارد؛ حضرت امير(عليه السلام) در شعرى كه منسوب به اوست مىگويد:
اِلهي لَئن عَذَّبْتَني اَلْفَ حِجَّة *** فَحَبْلُ رَجائي مِنْكَ لا يَتَقَطَّعُ ۲۴
معبودا، اگر مرا هزار سال عذاب كنى *** باز رشته اميدم از رحمتت قطع نخواهد گشت
و در دعاى كميل به خدا عرض مىكند:
«يا مَوْلاىَ فَكَيْفَ يَبْقى فِى الْعَذابِ وَ هُوَ يَرْجُو ما سَلَفَ مِنْ حِلْمِكَ اَمْ كَيْفَ تُؤْلِمُهُ النّارُ وَ هُوَ يَأْمُلُ فَضْلَكَ وَ رَحْمَتَكَ»
اى مولاى من، چگونه (بنده ات) در آتش عذاب خواهد ماند در حالى كه به سابقه حلم بى پايانت اميد دارد. و چگونه آتش به او آسيب رساند و حال آنكه به فضل و كرمت چشم دارد.
در خواندن اين جملات، بايد قدرى تأمل كنيم و به خود رجوع نماييم، ببينيم آيا واقعاً ما مىتوانيم چنين ادعايى داشته باشيم؟ آيا مىتوانيم اين گونه صادقانه با خدا صحبت كنيم؟ آيا واقعاً اگر در روز قيامت، خداوند پيش چشم خلايق، ما را رسوا كند، به غل و زنجير بكشد و به سوى دوزخ روانه سازد باز هم به رحمت او اميدواريم، بلكه بالاتر از آن، مىتوانيم ادعا كنيم كه محبت او از دلمان بيرون نمىرود و باز هم او را دوست داريم؟
چنين ادعايى مشكل است. و ما نمىتوانيم صادقانه چنين ادّعائى بكنيم. رفتار و كردار ما در اين دنيا گواه اين مطلب است؛ اگر گرفتارى مختصرى براى ما پيش آيد و مدتى طول بكشد زبان به اعتراض نسبت به خدا مىگشاييم؛ نه تنها محبتى در دلمان باقى نمىماند، بلكه ـ خداى ناكرده ـ كينه او را هم به دل مىگيريم. چنان به دنيا دلبستگى داريم كه تصوّر دست شستن از آن را نداريم.
بنابراين، مىتوان گفت كه حال ما اقتضاى چنين ادعاهايى را ندارد و اين قسمت از دعا را، مانند بسيارى از قسمتهاى ديگر آن، نمىتوانيم از زبان خودمان بگوييم. تنها كسانى مانند امام سجاد و حضرت امير(عليهما السلام) مىتوانند اين گونه با خدا سخن بگويند و چنين ادعا كنند. ما بايد اين جملات را از زبان ايشان بگوييم. ولى بايد سعى كنيم كه اين حالات را در خود به وجود آوريم و به اين مسائل نزديك شويم.
راه تحصيل محبت نسبت به خدا
الف ـ توجه به نعمتهاى خدا:
كسب محبت نسبت به خدا موجب دور ساختنانسان از نافرمانى خدا و سرپيچى از دستورات او مىشود. چه كنيم كه چنين محبتى نسبت به خدا در دل ما پديد آيد تا اگر بلا و گرفتارى به ما روى آورد از او دور نشويم؟ چه كنيم كه به گونه اى به خدا اميدوار باشيم كه حتى وقتى ما را به سوى دوزخ مىكشند باز هم اميد به رحمت او در دل ما باشد؟
اين حالات را در آن دنيا نمىتوان كسب نمود؛ جاى كسب چنين حالات و صفاتى در اين دنياست، اين حالات در آنجا تجلّى مىيابد.
راه به دست آوردن محبت خدا و اميدوار شدن به او چيست؟ در همين فقراتى كه از دعاى «ابوحمزه» ذكر شد، امام سجاد(عليه السلام) مىفرمايد كه اگر محبت تو از دل من بيرون نمىرود به اين دليل است كه نعمتهاى تو را در حق خودم فراموش نمىكنم، پرده پوشى هاى تو را در مورد گناهانم از ياد نمىبرم. از اين جملات استفاده مىشود كه اگر انسان بخواهد محبت خدا در دلش پايدار گردد، بايد پيوسته به ياد خدا و نعمتهاى فراوان او باشد.
رسول گرامى اسلام نيز فرمود:
«اَحِبُّوا اللّهَ لِما يَغْذُوكُمْ بِهِ مِنْ نِعَمِهِ» ؛۲۵
خدا را دوست بداريد كه او از نعمتهايش شما را غذا مىدهد.
در حديث قدسى، آمده است كه خداى متعال به موسى بن عمران(عليه السلام) ، خطاب فرمود: «اى موسى، مرا پيش مردم محبوب كن» (كارى كن كه مردم مرا دوست بدارند.) حضرت موسى(عليه السلام) عرض كرد: چه كنم؟ خطاب شد: «نعمتهاى مرا به ياد آنها بياور…» ۲۶
وقتى انسان بفهمد كه كسى به او لطفى دارد به طور طبيعى، نسبت به او محبت پيدا مىكند، بخصوص موقعى كه انسان به گرفتارى و بلا دچار شود و راه گريزى هم نداشته باشد. هر كس در زندگى خود موقعيتهاى خاصى برايش پيش آمده كه گرفتاريهايى داشته و يكى از نزديكان يا دوستان او به كمكش شتافته و او را يارى داده است. انسان اين محبت و لطف را تا آخر عمر از ياد نمىبرد و قهراً نسبت به آن شخص محبتى در دلش ايجاد مىشود.
بنابراين، براى اينكه نسبت به خدا محبت پيدا كنيم بايد تك تك نعمتها و الطاف او را به ياد آوريم. نعمتهاى خداوند آنقدر فراوان است و ما آنچنان در آنها مستغرقيم كه وجودشان را درك نمىكنيم و به ارزش آنها آگاه نيستيم، مگر هنگامى كه ابتلاى سختى برايمان روى دهد و نعمت يا نعمتهايى از ما سلب گردد، آنگاه متوجه مىشويم كه چنين نعمتى هم داشته ايم، ولى قدر آن را ندانسته ايم.
دعاى «جوشن صغير» يكى از دعاهايى است كه در اين زمينه داراى مضامين والايى مىباشد. اين دعا گرفتاريهايى كه مردم به آنها مبتلا هستند ـ و امكان دارد كه ما نيز به آن مبتلا شويم ـ بيان مىدارد. در ابتدا، به دشمنيهاى بدخواهان و دشمنان اشاره مىكند كه چگونه خداوند ما را از آنها محافظت كرده است:
«اِلهي كَمْ مِنْ عَدُو انْتَضى عَلَىَّ سَيْفَ عَدَاوَتِهِ وَ شَحَذَ لي ظُبةَ مِدْيَتِهِ وَ اَرْهَفَ لي شَبَاحَدِّهِ وَ دَافَ لي قَوَاتِلَ سُمُومِهِ وَ سَدَّدَ اِلَىَّ صَوَائبَ سِهَامِهِ وَ لَمْ تَنَمْ عَنّي عَيْنُ حِرَاسَتِهِ وَ اَضْمَرَاَنْ يَسُومَني الْمَكْرُوهَ وَ يُجَرِّ عَني ذُعَافَ مَرَارَتِهِ نَظَرْتَ اِلى ضَعْفي عَن احْتِمالِ الْفَوَادِحِ…»؛
پروردگارا، چه بسيار دشمنى كه بر من شمشير عداوت بر كشيد و خنجر كين تيز كرد و نيزه خشم تند نمود و سموم كشنده براى كشتن من آماده ساخت و با تيرهايى كه به هدف اصابت مىكند مرا نشانه گرفت و چشمش از مراقبت من به خواب نمىرفت و در دل داشت كه مرا آماج هر شكنجه قرار دهد و شربت ناگوار مرگ بچشاند (ولى تو آن دشمن را از من دفع نمودى و) به ضعف و ناتوانيم نظر كردى…
سپس مىفرمايد:
«اِجْعَلْني لِنَعْمَائِكَ مِنَ الشّاكرينَ وَ لاِلائك مِنَ الذّاكرينَ» ؛
مرا از شكرگزاران نعمتها و يادكنندگان احسانت قرار ده.
بنابراين، لازم است برنامه اى براى خود ترتيب دهيم كه در شبانه روز، لحظاتى را به تفكر در نعمتهاى الهى و يادآورى آنها و خطا پوشيهايش اختصاص دهيم؛ نعمتهاى خدا را به ياد بياوريم و بر آنها خدا را ستايش كنيم. گر چه آدمى اگر تمام عمرش را صرف شكرگزارى نعمتهاى خداوند كند، به فرموده امام حسين(عليه السلام) نخواهد توانست حتى شكر يكى از نعمتهاى خدا را بدون توفيق او به جا آورد. شكر نمودن و بدست آوردن مقام شاكرين منزلتى است كه خداوند به بندگان مؤمنش عطا مىفرمايد.
وگرنه بنده كى مىتواند شكر نعمتهاى او را به جا آورد؟ امام سجاد(عليه السلام) مىفرمايد:
فَألائُكَ جَمَّةٌ ضَعُفَ لِسانى عَنْ اِحْصائِها وَ نَعْماؤُكَ كَثيرَةٌ قَصُرَ فَهْمى عَنْ اِدْراكِها، فَضْلا عَنْ اِسْتِقْصائِها؛ فَكَيْفَ لى بِتَحْصيلِ الشُّكْرِ وَ شُكْرى ايّاكَ يَفْتَقِرُ اِلى شُكْر؛ فَكُلَّما قُلْتُ لَكَ الْحَمْدُ وَجَبَ عَلىَّ لِذلِكَ اَنْ اَقُولَ لَكَ الْحَمْدُ»
(اى خدا) آنقدر نعمتهايت زياد است كه زبانم از شمارش آنها ناتوان و بحدى فراوان است كه فهمم از ادراك آنها قاصر است تا چه رسد كه همه را بتواند اندازه بگيرد. پس من چگونه توانم شكر آنها را به جاى آورم و حال آنكه شكر تو گفتن (هم يكى از نعمتهاى تو است و) شكرى بر آن لازم است. پس هرگاه حمد و شكرت گويم بر آن نيز تو را حمد و شكر ديگرى لازم است!
از دست و زبان كه برآيد *** كز عهده شكرش به در آيد
يكى از راههايى كه به وسيله آن مىتوانيم نعمتهاى خدا را بهتر بشناسيم اين است كه خود را با كسانى كه فاقد اين نعمتها هستند مقايسه كنيم و از اين راه، متوجه شويم كه خداوند متعال چه نعمتهاى بزرگى به ما عنايت كرده كه ديگران از آن محروماند. توجه به اين نعمتها موجب پيدايش محبت نسبت به خدا مىشود و حالت شكرگزارى و اميدوارى در انسان به وجود مىآورد.
امام سجاد(عليه السلام) در بخش ديگرى از دعاى «ابوحمزه» به بيان نعمتهاى الهى پرداخته و مىگويد:
اَناَ الصَّغيرُ الَّذى رَبَّيْتَهُ وَ اَنَا الجْاهِلُ الَّذى عَلَّمْتَهُ وَ اَنَا الضّالُّ الَّذى هَدَيْتَهُ وَ اَنَا الْوَضيعُ الَّذى رَفَعْتَهُ وَ اَنَا الْخائِفُ الَّذى امَنْتَهُ وَ الْجائِعُ الَّذى اَشبَعْتَهُ وَالعَطْشانُ الَّذى اَرْوَيْتَهُ وَ الْعارِى الَّذى كَسَوْتَهُ وَ الْفَقيرُ الَّذى اَغْنَيْتَهُ وَالضَّعيفُ الَّذى قَوَّيْتَهُ وَالذَّليلُ الَّذى اَعْزَزْتَهُ وَالْسَقيمُ الَّذى شَفَيْتَهُ» ؛
(اى خدا) من آن طفل صغيرى هستم كه تو او را پروراندى و نادانى كه او را دانش عطا فرمودى و گمراهى كه هدايتش نمودى و خوار و ذليلى كه عزت و رفعتش بخشيدى و ترسانى كه او را ايمن ساختى و گرسنه اى كه او را سير نمودى و تشنه اى كه او را سيراب كردى و برهنه اى كه او را پوشانيدى و فقيرى كه او را بى نياز كردى و ناتوانى كه توانايى اش دادى و ذليلى كه عزيزش گردانيدى و مريضى كه او را شفا بخشيدى.
توجه به اين نعمتها علاوه بر اينكه موجب ازدياد محبت انسان نسبت به منعم مىشود، اميد را نيز در دل انسان زنده مىكند. خدايى كه اين همه به انسان نعمت داده است، نمىخواهد بدون دليل، او را به دوزخ ببرد. او راه سعادت را بر روى انسان مىگشايد، ولى ناسپاسى بندگان و سركشى آنان اقتضا مىكند كه خداوند حكيم بين آنها و بندگان صالح خويش تفاوت قايل شود. از اينرو، آنان را كه عناد مىورزند عذاب مىكند.
ب ـ توجه به عيب پوشى خدا: در مورد گناهانى كه دور از چشم ديگران مرتكب شده ايم، خدا زمينه اى فراهم كرده است كه مردم متوجه آنها نشوند تا رسوا شويم اين نيز از نعمتهاى بسيار بزرگى است كه خداوند به
انسان ارزانى داشته است. گاهى در خلوت، انسان كار زشتى مرتكب مىشود، ولى خداى متعال گناه او را مىپوشاند و مانع از اطلاع ديگران مىشود. اگر غير از اين بود انسان نمىتوانست در اجتماع ظاهر شود. لذا امام سجاد(عليه السلام) مىفرمايد:
«اَنَا لااَنسى اَيَاديَكَ عِنْدي وَ سِتْرُكَ عَلَىَّ في دَارِ الدُّنْيا» ؛
خداوندا، نعمتهايى را كه به من عطا كرده اى و عيب پوشيهايت را كه در دنيا نسبت به من داشته اى فراموش نمىكنم.
بنابر اين، براى دست يافتن به محبت خدا و ازدياد آن و اميدوارى به رحمت و عفو الهى، بايد براى خود برنامه اى تنظيم كنيم كه در هر روز، مدتى را به تفكر در نعمتهاى الهى و يادآورى آنها اختصاص دهيم. محبت خدا و خوف و رجا هيچ كدام خود به خود به وجود نمىآيند، بلكه بايد آنها را با كوشش به دست آورد.
اگر در ماه مبارك رمضان خود را براى چنين كارى آماده نسازيم، هيچ موقعى مناسبتر از آن نخواهيم يافت. اگر از اين فرصتها بهره بردارى نكنيم روزى خواهد آمد كه حسرت مىخوريم و پشيمان مىشويم؛ ناگهان به خود مىآييم و ملاحظه مىكنيم كه ماه رمضان ديگرى گذشته است، اما از گناهان خود توبه نكرديم؛ گرفتاريهايى را كه براى خود درست كرده ايم علاج ننموديم؛ بر آتشهايى كه بر جان خود افروخته ايم آبى نپاشيديم؛ حقوقى را كه از مردم بر عهده ماست، نپرداختيم؛ غيبتها، تهمتها، دروغها و ساير گناهان خود را جبران نكرديم.
[اَللّهُمَّ ] اَفَبِلِسانى هذا الْكالِّ اَشْكُرُكَ اَمْ بِغايَةِ جُهْدى فى عَمَلى اُرْضيكَ؟ وَ ما قَدْرُ لِسانى يا رَبِّ فِى جَنْبِ شُكْرِكَ وَ ما قَدْرِ عَمَلى فى جَنْبِ نِعَمِكَ وَ اِحْسانِكَ.
بار خدايا! آيا با اين زبان كُند شكر تو را توانم گفت يا با نهايت كوشش در كارم رضايت و خشنوديت را بدست توانم آورد؟ [ولى ] زبانم را چه توانى است در اداء شكرت و اعمالم را چه ارزشى است در برابر نعمت هاى بى پايانت؟!
يا مَوْلاى بِذِكْرِكَ عاشَ قَلبى وَ بِمُناجاتِكَ بَرَّدْتُ اَلَمَ الْخَوْفِ عَنّى؛
اى مولاى من، تنها به «ياد» تو دلم «زنده» است و با مناجات تو، درد ترس (فراق) را در خود تسكين مىدهم.
در اين فراز كوتاه به دو مطلب مهم اشاره شده است؛ ذكر خدا و حيات معنوى (حيات دل).
ذكرالله
جهت اصلى و هدف كلى تمام تكاليف شرعى، بويژه عبادات، ايجاد و تقويت رابطه انسان با خداست و روح همه آنها توجّه به خدا و «ياد» اوست. به عبارت ديگر، شرط صحت اين اعمال و در مواردى شرط كمال آنها اين است كه توجّه انسان در حين انجام آنها به خدا باشد. در مورد نماز كه بالاترين عبادت است و خيلى به آن سفارش و تاكيد شده است، قرآن مىفرمايد:
«اَقِمِ الصَّلوةَ لِذِكْرى» ۲۸
نماز را براى «ياد» من بپا دار.
و در مورد ساير عبادات نيز فقها مىگويند: اگر بدون توجه و ياد خدا انجام شود، امتثال امر خدا نشده است.
حقيقت ذكر
«ذكر» يعنى چه؟ ذكر در عربى به موارد گوناگونى اطلاق مىشود، مىتوان گفت ريشه همه آنها همان چيزى است كه مادر فارسى به آن «ياد» مىگوييم. البته گاهى به مناسبت به كتب آسمانى و نيز به انبياء ذكر اطلاق شده است مثلاً، قرآن در مورد «تورات» مىفرمايد:
«وَلَقَدْ كَتَبْنا فِى الزَّبوُرِ مِنْ بَعْدِ «الذِّكْرِ» اَنَّ الاَْرْضَ يَرِثُها عِبادى الصّالِحوُنَ». ۲۹
در زبور بعد از ذكر (تورات) نوشتيم: «همانا بندگان شايسته ام وارث زمين خواهند شد».
به خود قرآن نيز در آيات زيادى ذكر اطلاق شده است از جمله:
«اِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا «اَلذِّكْرَ» وَاِنّا لَهُ لَحافِظوُنَ». ۳۰
ما ذكر (قرآن) را نازل كرديم و ما خود نگهدار آنيم.
شايد اطلاق ذكر به كتب آسمانى و شخص انبيا به اين جهت است كه اينها مردم را متوجه خدا مىكنند؛ مردم با خواندن اين كتب و ديدن انبيا به ياد خدا مىافتند. (به قول اُدبا علاقه سببيّت وجود دارد).
بنابراين اصل معناى لغوى ذكر همان ياد و توجّه است. ياد كسى يا چيزى گاهى فقط در دل است و گاهى علاوه بر دل به زبان نيز سرايت مىكند. وقتى شما مىگوئيد به «ياد» دوستم افتادم يا فلان حادثه و خاطره به «يادم» آمد، اين ياد امرى قلبى است كه در ذهن شما خطور كرده است. حقيقت ياد همين توجّه قلبى و حضور در دل است. گاهى اين ياد از دل به زبان سرايت مىكند، به دوست خود مىگوييد، «ذكر خير» شما بود. يعنى علاوه بر ياد قلبى، در زبان نيز اسم او برده شد. ذكر زبانى ناشى از توجّه قلبى است؛ تا ذهن انسان متوجه چيزى نشود بر زبان جارى نمىشود، لذا ذكر زبانى حاكى از توجّه قلبى كه حقيقت ذكر است مىباشد.
در اينجا خوب است اشاره كنم كه در امور عادى همواره ذكر زبانى همراه با توجّه قلبى است؛ امّا متأسفانه در مورد ذكر الهى، معمولاً اذكار ما بدون توجّه قلبى است. گاهى نماز مىخوانيم، قرآن مىخوانيم، اما چيزى كه اصلاً در ذهن و توجّه ما نيست «ياد» خداست. در حالى كه حقيقت و فلسفه نماز چيزى جز توجّه به خدا نيست. حتى هنگامى كه دعا مىكنيم و از خدا درخواست حاجت مىنماييم نيز به خدا توجّه نداريم. بسيارى از ماها وقتى كه نماز مىخوانيم، اگر كسى با چشم بصيرت بنگرد، كشكولى از زن و فرزند و كسب و كار و خانه و ماشين و پست و مقام و… مىبيند. مجموعه اى از اين خيالات هستيم. چيزى كه اصلاً وجود ندارد توجّه و ياد خداست.
به هر حال حقيقت ذكر همان توجه قلبى است. قرآن مىفرمايد:
«وَاذْكُرْ رَبَّكَ فى نَفْسِكَ تَضَّرُعَاً وَخيفَةً وَدُوْنَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ»
پروردگارت را در دل خود، از روى تضرع و خوف و (در زبان) آهسته و آرام ياد كن.
ياد خدا نياز به داد و فرياد ندارد. شايسته نيست انسان نعره بزند و اسم خدا را بر زبان بياورد. اين آيه بما دستور مىدهد كه ذكر خدا به صورت زمزمه و زيرلب باشد. البته در مواردى كه ذكر الله «شعار» تلقى مىشود، مثل «اذان» يا «تكبير» در ميدان نبرد، بايد بلند باشد تا هدف مورد نظر تأمين شود.
آرامش، تنها در سايه ياد خدا
زندگى انسان در اين جهان همواره با اضطراب ها و دلهره ها همراه است، حتى بعضى مكتب هاى «انسان شناسى» اضطراب و دلهره را مقوّم وجود و زندگى انسان و به عبارت ديگر، فصل مميّز انسان مىدانند، مىگويند: انسان بودن انسان به اين است كه اضطراب و دلهره داشته باشد. البته اين نظر خيلى افراطى است، امّا بخشى از حقيقت را بيان مىكند. انسانها معمولاً در اثر عوامل گوناگون دچار نوعى اضطراب و دلهره هستند؛ همواره نگران آينده هستند. گو اينكه اين حالت از جهاتى مفيد است و مىتواند اثرات مثبتى داشته باشد، ولى اساساً حالت مطلوبى نيست؛ انسان فطرتاً طالب آرامش خاطر است. اگر كم و بيش، نگرانيهايى دارد، بايد در سايه آرامش بالاترى محو شود؛ عمق دل انسان بايد آرام و مطمئن باشد، نگرانيهاى جزيى بايد همانند موجهاى سطحى باشند كه بر سطح دريا ظاهر مىشود، امّا عمق دريا آرام است. ژرفاى قلب انسان نيز بايد آرام و با اطمينان باشد و نگرانيها همچون امواج سطحى و زودگذر باشند وگرنه زندگى بر انسان تيره و تار خواهد شد.چه عاملى مىتواند به انسان طمأنينه و آرامش خاطر بخشد؟ قرآن مىفرمايد: تنها ياد خدا مىتواند دلهاى مضطرب و پريشان را آرام نمايد؛
«اَلا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنّ الْقُلوُبُ» ۳۱
آگاه باشيد! تنها با ياد خدا دلها آرامش مىيابد.
كسانى كه واقعاً به ياد خدا هستند و اين ياد در عمق جان آنها نفوذ و رسوخ كرده چنان آرام و مطمئناند كه هيچ حادثه اى نمىتواند آنان را مضطرب و پريشان سازد. در زمان ما، امام خمينى از نمونه چنين كسان مىباشد. بزرگترين حوادث پيش مىآيد ـ حوادثى كه كوهها را متزلزل مىكند ـ ولى اين مرد الهى آرامش خود را از دست نمىدهد، گويى چيزى واقع نشده. اين چه دلى است؟ از كجا مايه مىگيرد؟ شرق و غرب با او سر ستيز دارند، ولى او محكم و استوار هدف خود را دنبال مىكند. اين آرامش و قدرت تنها در سايه توجّه به خدا پيدا مىشود. اگر ما بهره اى از اين آرامش نداريم يا كم داريم، بدين جهت است كه ياد خدا در دل ما ضعيف است. هر چه ياد و توجّه به خدا قويتر باشد آرامش دل بيشتر است.
به عنوان تشبيه خيلى ناقص، كشتى يا قايقى را در ساحل دريا تصور كنيد، اگر اين كشتى يا قايق در ساحل به چيز ثابت و محكمى متصل نباشد، امواج دريا آن را حركت داده جابجا مىكند و اگر امواج شديد شود آن را متلاطم و سرانجام غرق مىكند، ولى اگر در ساحل به جاى محكمى بسته شده باشد هر چه امواج شديد باشد آنرا متزلزل نمىكند، ممكن است اندك تكانى بخورد، ولى غرق نمىشود. مؤمن نيز به قدرت لايزال الهى تكيه مىزند، لذا حوادث نمىتواند او را از پاى درآورد.
روايات مؤمن را به كوه تشبيه كردهاند و حتى قويتر از آن معرفى نمودهاند؛ چرا كه بر اثر طوفان، ذراتى از كوه جدا مىشود ولى تندباد حوادث نمىتواند ذره اى از ايمان مؤمن كم كند.
«المؤمن كالجبل الراسخ لايحرّكه العواصف»؛ ۳۲
مؤمن مانند كوه استوار است، بادهاى حوادث او را نمىلرزاند.
چرا؟ چون دلش با جايى ارتباط دارد كه لرزش و دگرگونى و نابودى در آن راه ندارد. بنابراين «ياد» خدا علاوه بر رستگارى ابدى، موجب آرامش خاطر در دنيا (نعمت ارزشمندى كه قابل توصيف نيست) نيز مىشود.
توجه خاص خدا به اوليائش
خداوند در قرآن راجع به ذكر تعبير لطيفى دارد كه قابل تأمل است، مىفرمايد:
«فَاْذْكُروُنى اَذْكُرْكُمْ»؛ ۳۳
به ياد من باشيد، تا من نيز به ياد شما باشم!
اين تعبير با ديدگاههاى مختلف و با مراتب مختلف از معرفت قابل تحليل هاى گوناگون است. البته خدا در هيچ حال از هيچ كسى و هيچ چيزى غافل نيست؛
«وَما ربُّكَ بِغافِل عَما يَعْمَلوُنَ» ۳۴
و هيچ چيز را نيز فراموش نمىكند؛ «وَما كانَ رَبُّكَ نَسِيّاً»؛۳۵
علم خداوند بر گذشته و حال و آينده به طور يكسان احاطه دارد و چيزى از او مخفى نيست؛
«وَما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّة فى الاَْرْضِ وَلا فِى السَّماءِ»؛ ۳۶
از اينجا معلوم مىشود اينكه مىفرمايد: «به ياد من باشيد تا من به ياد شما باشم» اين ياد چيز ديگرى است، ياد خاصى است كه خدا نسبت به دوستانش دارد. آن توجه عمومى كه نسبت به كل آفرينش دارد منظور نيست.
برخى از مفسرين در تفسير اين آيه گفتهاند: خداوند مىخواهد بفرمايد: «شما با اعمال خير مرا ياد كنيد تا من با رحمت و پاداش نيك شما را ياد كنم». اين يك برداشت از آيه است كه شمه اى از حقيقت را بيان مىكند، اما ممكن است اين آيه به مطلب دقيق و لطيفترى اشاره داشته باشد؛ كسانى كه طعم محبت را يافته و شيرينى آن را چشيدهاند پيوسته خواهان اين هستند كه محبوبشان به آنها توجه نمايد، مثلاً اگر در مجلسى نشسته كه محبوبش هم حضور دارد، دوست دارد كه گاهى محبوب با گوشه چشم به او توجه كند. محب صادق آنقدر از اين توجّه محبوب لذّت مىبرد كه از تمام لذات مادى برتر و ارزنده تر است. خداى متعال با دوستان خودش از اين اشارتها بسيار دارد.
بر اين اساس خدا مىفرمايد: اگر مىخواهيد من به شما توجّه (خاص) نمايم (و گوشه چشمى به شما داشته باشم) شما نيز به ياد من باشيد؛
گرت هواست كه معشوق نگسلد پيوند *** نگاه دار سر رشته تا نگهدارد
لذا كسانى كه ذره اى حلاوت محبت الهى را چشيدهاند، لحظه اى از ياد او غافل نمىشوند. دلشان هرگز از او غافل نيست، حتى در حال خواب نيز متوجه خدا هستند. از خواب كه برمى خيزند اول چيزى كه بر زبان مىآورند ذكر خداست. برخى از بزرگان مىفرمودند: انسان در اثر تمرين به جايى مىرسد كه نه تنها در حالت انفرادى ياد خدا از او جدا نمىشود، بلكه در حين انجام ساير كارها و رسيدگى به امور زندگى و معاشرت با مردم نيز توجّه به خدا در دل انسان وجود دارد. ممكن است در حال خواب نيز توجه باقى باشد و حتى توجّهات شديدترى در حالت خواب براى انسان پيش آيد. شايد به همين علّت گفته شده كه: «خواب مؤمن عبادت است».
بنابراين، ياد خدا موجب توجّه خاص خدا به بنده ذاكرش مىشود، در اواخر عمر شريف مرحوم علامه گاهى از ايشان درخواست نصيحت مىكردند چند بار كه چنين درخواستى تكرار شد ايشان همين آيه شريفه «فاذكرونى اذكركم» را تلاوت مىكردند.
اهميت و ارزش توجّه خدا به بنده را وقتى خوب درك مىكنيم كه توجّه كنيم بالاترين حسرت كفار در قيامت بى توجّهى خداوند به آنهاست. خداوند وقتى مىخواهد شدّت عذاب و حسرت كفّار را در قيامت بيان كند، مىفرمايد:
«لا يُكَلِّمُهُمُ اللهُ وَلا يَنْظُرُ اِلَيْهِمْ»، ۳۷
خدا با آنان سخن نمىگويد و به آنان نظر (لطف) ندارد.اين بالاترين و جانكاه ترين عذاب براى آنان است. گرچه ما اكنون درك نمىكنيم كه بى توجّهى خدا چقدر دردناك است، ولى در آخرت كه پرده ها كنار مىرود اهميّت اين مسأله روشن مىشود به طورى كه كفّار نيز آن را درك مىكنند.
ذكر خدا در همه حال
سخن را با رواياتى كه بيان مىدارد ذكر خدا در هر حال خوب است به پايان مىبريم. از آنجا كه انسان داراى جنبه مادى و حيوانى نيز هست، لذا به ناچار، گاهى بايد اعمالى انجام دهد كه مربوط به اين بعد انسان است، انسان ابتداءً تصور مىكند در اين حالات ذكر خدا خوشايند نيست، ولى خداوند مىفرمايد: در چنين حالاتى نيز خدا را از ياد نبريد. لذا به ما دستور داده شده كه در بعضى از اين حالات رو به قبله نباشيم.
دعاهاى متعددى كه از معصومين(عليهما السلام) براى بسيارى و شايد تمام حالات انسان نقل شده و اكثراً خود آن بزرگواران آنها را مىخواندند در همين راستا است كه بنده نبايد هيچ گاه از ياد خدا غافل باشد.
در حالات رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده:
«وَكانَ لا يَجْلِسُ وَلا يَقوُمُ اِلاّ عَلى ذِكْرِ اللهِ جَلَّ اِسْمُهُ» ؛۳۸
به زمين نمىنشست و برنمى خاست مگر با ذكر خدا. حتى ذكرهايى كه حضرت در هنگام برخاستن يا نشستن مىفرموده نقل شده است. هرگاه لباس جديد مىپوشيد ذكر خاص مىفرمود. هنگام خوابيدن ذكر مخصوصى و در بعضى مواقع آية الكرسى را مىخواند و چون از خواب بلند مىشد ابتدا به سجده مىافتاد و خدا را ستايش مىفرمود؛ امام باقر(عليه السلام) فرمود:
«ما اِسْتَيْقَظَ رَسوُلُ اللهِ مِنْ نَوْم اِلاّ خَرَّ للهِ ساجِداً»۳۹
هيچ گاه رسول خدا از خواب بيدار نشد مگر اينكه براى خدا سجده كرد.
بعد از بيدار شدن مىفرمود: اَلْحَمْدُللهِ الْذى اَحْيانى بَعْدَ مَوْتى و… و ذكرهاى زياد ديگرى كه از ائمه هدى نقل شده همه بيانگر اين است كه مؤمن بايد همواره در ذكر خدا باشد در هر حالى و انجام هر عملى را به ذكر خدا آغاز نمايد.
خداوند به موسى بن عمران(عليه السلام) فرمود: يا موسى، در هيچ حالى مرا فراموش مكن و از ياد من غافل مشو. موسى(عليه السلام) عرض كرد: خدايا، در برخى حالات شرم دارم كه متوجّه حضور تو باشم. خطاب شد:
«اِنَّ ذِكْرِى حَسَنٌ عَلى كُلِ حال» ۴۰
حتى در آن حالات هم ياد من نيكوست.
از نظر قرآن نيز هيچ چيز نبايد مانع از توجه مؤمن به خدا باشد. در اوصاف مؤمنان صادق مىفرمايد:
رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَاِقامِ الصَّلوةِ»؛ ۴۱[مؤمنان ] پاك مردانى هستند كه نه تجارت و نه معامله اى آنان را از ياد خدا و به پاداشتن نماز غافل نمىكند.
با اينكه در ظاهر به كسب و كار و معاشرت با مردم مشغول هستند ولى توجّه آنان همواره به خداست. هيچ چيز موجب غفلت آنان از خدا نمىشود. در وصف چنين مؤمنانى خداوند در شب معراج به پيامبرش فرمود:
«ثُمَّ يُقالُ لَها: كَيْفَ تَرَكْتِ الدّنيا؟ فَتَقوُلُ: اِلهى وَعِزِّتِكَ وَجَلالِكَ لا عِلْمَ لى بِالدُّنْيا اَنَا مُنْذُ خَلَقْتَنى خائِفٌ مِنْكَ. فَيْقوُلُ اللهُ صَدَقْتَ عَبْدى؛ كُنْتَ بِحَسَدِكَ فِى الدُّنْيا وَروُحُكَ مَعى».۴۲
وقتى مؤمن از دنيا مىرود، از او پرسيده مىشود چگونه دنيا را ترك كردى؟ ( در دنيا چه خبر بود؟) در پاسخ مىگويد: خداوندا؛ به عزت و جلالت سوگند كه من به دنيا علم و آگاهى ندارم، (چرا كه) از روزى كه مرا خلق كردى از مقام تو ترسان بوده ام. در اين هنگام خداوند مىفرمايد: راست گفتى اى بنده من، بدنت در دنيا بود، ولى روحت نزد من بود.
انس با خدا، لذت اولياء
آرى مؤمنان حقيقى اگر به دنيا توجّه دارند، توجّهى سطحى و از روى ناچارى است ولى عمق دلشان متوجّه خداست. اگر گاهى به نعمت هاى دنيا توجه مىكنند بدين جهت است كه هديه اى از محبوبشان است اگر از دست محبوب گلى يا ميوه اى به عاشق برسد، آن هديه براى محب از همه جهان بيشتر ارزش دارد.
اولياء خدا نه تنها در دنيا به لذّات مادى توجه ندارند، بلكه در آخرت نيز كه مؤمنين متوسط متنعم به نعمت هاى الهى هستند آنان با خداى خويش خلوت مىنمايند.
در حديث معراج مىفرمايند:
وَاِذا تَلَذَّذَ اَهْلُ الْجَنَّهِ بِالطَّعامِ وَالشَّرابِ، تَلَذَّذوا اُولئِكَ بِذِكْرِى وَكَلامى وَحَديثى. ۴۳
در هنگامى كه اهل بهشت از طعام و شراب بهشتى لذّت مىبرند، لذت اين دسته ياد من و گفتگو با من است.
با اينكه طعام و شرابهاى بهشتى بسيار ارزنده تر از خوردنى ها و نوشيدنيهاى دنياست و اساساً قابل قياس با اينها نيست و كسانى كه داراى همت بلند هستند از لذتهاى حرام دنيا چشم مىپوشند تا به آن طعام ها و شراب هاى بهشتى برسند، ولى در عين حال آنان كه حلاوت توجه به خدا و انس با او را درك كردهاند به آن طعام ها و شراب ها نيز توجه ندارند. «دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را».
اين مؤمنان حتى از اينكه گاهى به غير از انس با خدا به چيز ديگرى تلذذ جويند، از خدا طلب مغفرت مىكنند. امام سجاد(عليه السلام) در مناجات خود به خدا عرض مىكند:
«وَاَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِ لَذَّة بِغَيْرِ ذِكْرِكَ وَمِنْ كُلِ راحَة بِغَيْرِ اُنْسِكَ وَمِنْ كُلِ سُروُر بِغَيْرِ قُرْبِكَ»۴۴
اى خدا، از اينكه از چيزى غير از ياد تو لذت ببرم آمرزش مىطلبم و از هر راحتى جز انس با تو و از هر نشاط و سرورى جز مقام قرب تو طلب مغفرت مىكنم.
اينان در ذكر او چه يافتهاند كه چنين بى اعتنا به ديگر لذايذ شدهاند؟
پاسخ اين سؤال را از آيه «فاذكرونى اذكركم» مىتوان دريافت و در حديث معراج نيز به صورت روشن ترى بيان فرمود:
«اَنْظُرُ اِلَيْهمْ كُلَ يَوْم سَبْعينَ مَرَةً».
اين در واقع همان چيزى است كه آنان در ذكر خدا يافتهاند: توجه محبوب به آنها. رزقنا اللّه و اياكم انشاءا….
اَللهُمَ اجْعَل لِسانَنَا بِذِكْرِكَ لَهِجاً وَقَلْبَنا بِحُبّكَ مُتَيِّماً وَمَنْ عَلَيْنا بِحُسْنِ اِجابَتِكَ. ۴۵
بار خدايا! زبان ما را به ذكرت گويا ساز و دلمان را از عشق و محبتت بى تاب گردان، و منّت نه بر ما به حسن اجابتت.
يا مَوْلاى بِذِكْرِكَ عاشَ قَلبى وَ بِمُناجاتِكَ بَرَّدْتُ اَلَمَ الْخَوْفِ عَنّى؛
اى مولاى من، تنها به «ياد» تو دلم «زنده» است و با مناجات تو، درد ترس (فراق) را در خود تسكين مىدهم.
برخى ويژگى هاى قلب
ياد خداوند و «ذكر الله» در آيات شريفه قرآن و كلمات ائمه اطهار(عليهم السلام) مورد توجّه و تاكيد خاص قرار گرفته است و به عنوان كيميايى كه به زندگى محدود و موقّت انسان ارزش بى نهايت مىبخشد و قلب انسان را براى دريافت حقايق روشن مىسازد، مطرح شده است.
از خصوصيات قلب پاك و سالم اين است كه مىتواند آيينه تمام نماى حقايق باشد؛ چنانچه دل آدمى به حالت فطرى و طبيعى خود باشد و در اثر گناه و توجّه شديد به دنيا زنگار نگرفته باشد حقايق را در خود منعكس مىكند، ولى اگر از حالت فطرى خود خارج شود ديگر نمىتواند حقايق را چنانكه بايد درك كند، جلادهنده چنين دلى «ذكر خدا»ست حضرت على(عليه السلام) مىفرمايد:
اِنَّ اللهَ سُبْحانَهُ جَعَلَ الذِّكْرَ جَلاءً لِلْقُلوُبِ، تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ وُتُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ…. ۴۶
همانا خداى سبحان ياد (خود) را روشنى بخش (جلاى) دلها كرد تا به بركت آن شنوايى جايگزين كرى و بينايى جانشين كورى شود.
«جلا» در موردى بكار مىرود كه چيزى كدر شده، و زنگ زده باشد، و زنگار و آلودگى آن را بر طرف كنند، و در نتيجه حالت صيقلى پيدا كند، مانند فلزى كه در مجاورت هوا زنگ مىزند وقتى زنگ آن را بر طرف كنند صيقلى و برّاق مىشود. دل آدمى نيز بر اثر عواملى زنگ مىزند، از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) روايت شده كه فرمود:
«اِنَّ الْقُلوُبَ تَصْدَأ كَما يَصْدَأ الْحَديدُ قيلَ يا رَسوُلَ اللهِ وَما جَلاؤُها؟ قالَ قِرائَةُ الْقُرآنِ وَذِكْرُ الْمَوْتِ».
همانا قلب ها مانند آهن زنگ مىزند و جلاءدهنده آن خواندن قرآن و ياد مرگ است. ۴۷
در عبارت فوق حضرت على(عليه السلام) مىفرمايد: دل، چشم و گوش دارد و در اثر عواملى كر و كور مىشود و حقايق را به درستى درك نمىكند: آيينه دل كدر مىشود و حقايق را منعكس نمىكند، حضرت علاج اينها را ياد خدا معرفى مىكند و مىفرمايد: در اثر ذكر، چشم دل بينا و گوش دل شنوا مىشود آنگاه حقايقى را مىبيند كه قبلاً از درك آنها عاجز بود در ادامه مىفرمايد:
«وَيَتَنَسِّموُنَ بِدُعائِهِ رَوْحَ التَّجاوُزِ»؛
گويا دل شامّه دارد كه آن نيز بر اثر همان عوامل بسته مىشود و ذكر الهى آن را باز و تقويت مىكند لذا مىفرمايد: «كسانى كه متذكر خدايند نسيم رحمت الهى را استشمام مىكنند».
از اينجا معلوم مىشود چشم دل ما و حواس دل ما مختل است كه خيلى چيزهايى كه اولياء خدا مىفهمند احساس نمىكند. اگر اندكى احساس داشت سنگينى بار گناه را احساس مىكرد.اولياء خدا مىدانند يك گناه چه عواقبى دارد و چقدر سنگين است كه چنان بى تاب مىشوند و بر خود مىلرزند.وقتى گناه زياد شد ـ يكى شد دو تا… هزار تاـ يك موقع مىبيند يك كاميون سنگ، بلكه بالاتر، روى دوش او قرار گرفته است. اگر اين را احساس كرد، بى اختيار فرياد مىزند چون نمىتواند آن را تحمل كند اگر فرياد ما بلند نيست به خاطر اين است كه نمىفهميم، حواس دل ما از كار افتاده احساس نمىكند. شامّه قلب ما تعطيل است كه بوى تعفن گناه را احساس نمىكند وگرنه بوى مردار را احساس مىكرد. ما جيفه (مردار) را مىخوريم و بويش را هم احساس نمىكنيم!
«اَيُحِبُ اَحَدُكُمْ اَنْ يَأكُلَ لَحْمَ اَخيهِ مَيْتا». ۴۸
ما نه تنها از غيبت كردن احساس تعفن نمىكنيم حتى لذّت هم مىبريم معلوم مىشود شامّه دل ما ضعيف است، حضرت على(عليه السلام) مىفرمايد: كسى كه توجّه به خدا شغل آنها شده نسيم رحمت الهى را استشمام مى كنند، نسيم رحمت خدا بوى دل انگيزى دارد اما ما آن را درك نمىكنيم و با آن آشنا نيستيم؛ چون شامه دل ما ضعيف گشته است.
روشن است كه منظور از ذكر خدا لقلقه زبان نيست، تلفظ الفاظ به زبان بدون راه يافتن آنها در دل از هر منافق و كافرى هم برمى آيد، اداء لفظ كه مؤونه اى ندارد. بلكه ملاك و محور چيز ديگرى غير از زبان است و حقيقت از آنِ دل است يادى كه در دل نفوذ كند و آن را روشن سازد.
البته هر چند حقيقت ذكر همان توجّه قلبى است ولى اذكار زبانى نيز بى تأثير و فايده نيست و از بسيارى سخنان بيهوده و لغو بهتر است ائمه هدى همواره (غير از هنگامى كه به صحبت با اصحاب يا پاسخ دادن به سؤالات آنان مشغول بودند) زبانشان ذاكر بود. امام صادق(عليه السلام) فرمود: پدرم امام باقر(عليه السلام) زبانش به سقف دهانش چسبيده بود.۱ كنايه از اينكه همواره ذكر «لااله الا الله» مىگفت.
دل بسان دريا است كه ذكر در آن تأثير مىگذارد، گاهى اين ذكر همچون سنگريزه اى است كه با افتادن در دريا موجى سطحى و گذرا ايجاد مىكند و به زودى محو مىشود، مانند بسيارى از اذكار و عباداتى كه ما انجام مىدهيم، موجى سطحى است و عمق دلمان در جاى ديگرى است، الفاظ بر زبانمان جارى است، ولى هزاران جاى ديگر فكر مىكنيم و موقعى به خود مىآئيم كه عبادتمان به پايان رسيده است، ولى گاهى ذكر چون طوفانى سهمگين عمق دل را زير و رو مىكند و اثرى پايدار مىگذارد. پس يك ويژگى قلب اين است كه اگر پاك و سالم باشد مىتواندحقايق را به درستى درك كند.
ويژگى ديگر قلب آدمى اين است كه مىتواند محل گذر هر چيز باشد. چنانچه انسان عنان آن رها سازد هر لحظه ممكن است به كسى و چيزى سپرده شود و چنان بازار مكاره اى گردد كه خود انسان از آن بى خبر باشد. كافى است انسان دقايقى در خود تأمل كند و هر چه در دل او خطور مىكند يادداشت كند، آنگاه خواهد ديد كه چه جنجالى در دل اوست و خود بى خبر است! گاه در يك عبادت چند دقيقه اى (مثلاً نماز دوركعتى) چنان افكار گوناگون انسان را به خود مشغول مىدارد. و به اين سو و آن سو مىبرد كه وقتى انسان متوجّه مىشود خودش شگفت زده مىگردد. اين نه فقط در بيدارى است كه خواب انسان را نيز در مىنوردد و در خواب نيز به صورت رؤيا منعكس مىشود.
ارزش قلب
ارزش دل و قلب به آن چيزى است كه در آن راه مىيابد: در واقع، دل از چيزى كه به او سپرده شده كسب ارزش مىكند. از اين رو، گاهى چنان سقوط مىكند و بى ارزش شود كه در حد يك «اسطبل» و پست تر از آن! و گاه چنان اوج مىگيرد و بالا مىرود كه «عرش رحمن» مىشود؛ «قلب المؤمن عرش الرحمن» و اين به اختيار خود انسان است. شخصى كه دائماً در فكر مال و منال و گاو و گوسفند و مزرعه خود مىباشد و از انديشه آنها بيرون نمىرود، آيا دل وى جز «طويله» است؟ يا دلى كه همواره در فكر اين زمين و آن ملك و فلان خانه و خريد و فروش و كلاه گذارى و… است آيا چيزى غير از بنگاه معاملات ملكى است؟ اگر دل كسى را كه پيوسته در فكر اين ماشين و آن ماشين، اين مدل و آن مدل است پاركينگ اتومبيل معرفى كنيم گزاف گفته ايم؟
در مقابل، مىتوان دل را به كسى سپرد كه مصداق «قلب المؤمن عرش الرحمن» باشد. اگر خدا در دل جاى گيرد و دل به او سپرده شود و به تعبير مولى على(عليه السلام) «يَقْطَعوُنَ بِهِ اَيامَ الْحَيوةِ»۴۹ چنان باشد كه روزگار زندگى به ياد او سپرى شود، اين دل جايگاه الهى و عرش خداست. پس ذكر خدا دل را تا اين حد بالا مىبرد و ارزشمند مىسازد.
بنابراين دل را اگر به حال خود واگذارى محل بى دروازه اى (كاروانسرايى) خواهد شد كه از اطراف و اكناف قافله ها مىآيند و مىروند و ممكن است خود شخص هم از آن بى خبر باشد ولى اگر انسان دل را به اختيار خود درآورد آنگاه خواهد فهميد كه چه عنصر گرانبهايى است و چقدر استعداد رشد و تكامل دارد؛ الماسى است گرانقدر و پنهان در دل خاك كه معدن شناسى ماهر مىخواهد كه آن را از ضمير خاك بيرون آورد و ارزش آن را معلوم سازد.
گوهرشناسان اين وادى انبيا و اولياى معصومين(عليهم السلام) هستند، الماس شناس دل، حضرت على(عليه السلام) است كه مىفرمايد: «دل را با ذكر خدا جلا دهيد تا حقيقتش آشكار شود» گوهرشناس حقيقى اين دريا امام سجاد(عليه السلام) است كه مىفرمايد: «حيات دل و زنده بودن قلب به ذكر و ياد خداست.» اگر ياد خدا در دل نباشد چيزهاى ديگرى خواهد بود و ارزش دل به همان چيزى است كه دل به آن توجه دارد. به هرحال ياد خدا آثار بسيارى دارد كه فرصت طرح آن نيست. از مهمترين اثار آن كه امام سجاد(عليه السلام) در اينجا به آن اشاره فرموده «حيات دل» است:
حيات معنوى انسان
زندگى و حيات داراى مراتبى است؛ يك مرتبه از آن در مقابل جمادات است كه به گياهان نسبت مىدهيم. و بر اين اساس گياه را به «زنده» و «مرده» (خشك) تقسيم مىكنيم. گياه يك نحوه حياتى دارد كه از جمله آثار آن، رشد و نموّ و توليد مثل است. اين مرتبه را حيات «نباتى» مىنامند. مرتبه بالاتر، حيات «حيوانى» است و لازمه آن علاوه بر رشد و نمو، نوعى تحرّك و ادراك است. موجودى كه واجد اين آثار باشد از حيات حيوانى برخوردار است.
انسان هم حيات نباتى دارد و هم حيات حيوانى، هم رشد و نموّ دارد و هم ادراك، احساس و تحرّك، البته در سطحى عميق تر و وسيع تر از حيوان و گياه. بنابر اين، از اين جهت با گياه و حيوان مشترك مىباشد. معمولاً معنايى كه ما از زندگى و حيات مىفهميم همين است. لازمه زندگى نباتى تغذيه و رشد است. لازمه زندگى حيوانى نيز ادراك و حركت ارادى است. لذا، اگر چنين آثارى از كسى سر زند، مىگوييم زنده است، و گرنه مرده اى بيش نيست.
ولى آن گونه كه از قرآن شريف و اخبار اهل بيت(عليهم السلام) استفاده مىشود، انسان مىتواند حياتى برتر از حيات نباتى و حيوانى داشته باشد: حيات «معنوى» اين حيات برتر لوازمى دارد كه اگر انسان فاقد آن باشد به حقيقت، انسان نخواهد بود، هر چند از نظر حيات حيوانى زنده به حساب آيد. آنچه را كه ما ملاك زنده بودن انسان مىدانيم معمولاً ملاك زندگى حيوانى است، نه زندگى انسانى. غذا خوردن، نفس كشيدن، ادراك، تحرّك و مانند آن لازمه زندگى نباتى و حيوانى است. امّا زندگى انسانى چيز ديگرى است. قرآن مىفرمايد:
«اَوَ مَنْ كَانَ مَيْتاً فَأحْيَيَنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشي بِهِ فِى النّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخَارِج مِنْهَا» ؛۵۰
آيا كسى كه مرده بود و ما او را زنده كرديم (حيات تازه اى به او بخشيديم) و به او نورى عطا نموديم كه با آن ميان مردم برود مانند كسى است كه در تاريكيها فرو رفته و نمىتواند از آن رهايى يابد؟
از اين آيه استفاده مىشود كه انسان مىتواند نوعى حيات داشته باشد كه لازمه آن نورانيت است. بنابر اين، اگر انسان از نورانيت برخوردار باشد زنده است و اگر از آن محروم باشد انسانى است مرده، گر چه حيات نباتى و حيوانى داشته باشد.
فَالصُّورَةُ صُورَةُ اِنْسان وَالْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوان لا يَعْرِفُ يابَ الْهُدى فَيَتَّبِعَهُ وَلا بابَ الْعَمى فَيَصُدَّ عَنْهُ «فَذلِكَ مَيِّتُ الاَْحْياءِ»۵۱
صورت او صورت انسان است. (ولى) دل او دل حيوان، نه راه رستگارى را مىشناسد كه آن را بپيمايد و نه راه گمراهى را تا از آن بازگردد؛ چنين كسى «مرده اى است ميان زندگان».
در اين جمله از دعاى «ابوحمزه» (بِذِكْرِكَ عَاشَ قَلْبي ) نيز امام سجاد(عليه السلام) به اين حيات برتر اشاره دارد؛ حياتى كه قوام آن ياد خداست، همان گونه كه قوام حيات نباتى به رشد و نمو و قوام حيات حيوانى به شعور و ادراك و مانند آن است.همچنان كه اگر اكسيژن به انسان نرسد، در فاصله كوتاهى از بين مىرود، قلب مؤمن نيز به گونه اى است كه اگر از ياد خدا غافل شود و متوغّل در ماديات گردد حيات خويش را از دست مىدهد.
همان گونه كه ذكر شد، زندگى و حياتى كه ما مىشناسيم معمولاً منحصر در زندگى نباتى و حيوانى است كه هر كدام آثار و لوازمى دارد. ولى چنان كه از قرآن و كلمات اهل بيت(عليهم السلام) استفاده مىشود و با شواهد عقلى نيز تأييد مىگردد،انواع ديگرى نيز از حيات وجود دارد كه ما با عقل ناقص خود نمىتوانيم از كمّ و كيف آن آگاهى يابيم.
يكى از مراتب حيات، حيات ايمانى است و شايد بتوان گفت كه حيات حقيقى انسان همين است و طبق آنچه در روايات وارد شده، روحى به نام «روح الايمان» در مؤمن وجود دارد كه منشأ حيات اوست، در پرتو اين روح، مؤمن تا وقتى كه مرتكب معصيتى نشده از حيات ديگرى برخوردار است، اما هنگامى كه گناهى از او سر زد اين روح از او جدا مىشود. با توبه و بازگشت به خدا، مجددّاً اين روح باز مىگردد.
غير از «روح الايمان» انواع ديگرى نيز از روح وجود دارد كه مخصوص انبيا و اولياى خداست؛ مانند «روح القدس» كه پيامبر اكرم و ائمه اطهار(عليهم السلام) از آن برخوردار بودهاند.
در هر صورت غير از آنچه كه ما مىبينيم و با ادراكات حيوانى خود درك مىكنيم، چيزهاى ديگرى نيز وجود دارد كه خدا، پيامبر او و ائمه اطهار(عليهم السلام) از آنها خبر دادهاند. اگر ما خدا و پيامبر او را پذيرفته ايم بايد به چنين امورى نيز اعتقاد داشته باشيم. ارزش اين گونه زندگيها هرگز با حيات حيوانى و نباتى، كه ما مىشناسيم، قابل مقايسه نيست. تنها كسانى كه از آن برخوردار هستند ارزش آن را مىدانند.
تفاوت مراتب حيات
وقتى گياهى را كه زنده است، تنفس مىكند و رشد و نمو مىنمايد با گياهى كه حيات خود را از دست مىدهد و خشك مىشود، مىسنجيم، مىبينيم كه آنها با هم تفاوت چندانى ندارند؛ اما وقتى يك حيوان زنده را با يك حيوان مرده مقايسه كنيم، مىبينيم كه با يكديگر تفاوت قابل توجّهى دارند.
اين تفاوت در انسان زنده و انسان مرده بسيار است، حيات (مادى) انسان از ارزش فراوانى (دست كم براى خود فرد) برخوردار است تا آنجا كه اگر كسى ميلياردها تومان ثروت داشته باشد حاضر است بپردازد تا مدتى اندك بر عمر خود بيفزايد؛ حتى حاضر است كه ميليونها تومان خرج كند تا يكى از اعضاى بدنش، مانند چشم، گوش و مانند آن، سالم بماند.
اين به دليل تفاوت مراتب حيات و برترى حيات (مادى) انسان نسبت به حيات حيوان و گياه است. در حيات مادى، انسان از ماديات و دارايى خود دست مىشويد تا اين حيات مدتى بيشتر ادامه پيدا كند. همين تفاوت، بلكه به مراتب بيشتر از آن، بين زندگى مادى و حيات معنوى انسان وجود دارد. زندگى معنوى انسان بسيار ارزنده تر از حيات مادى اوست، حتى با آن قابل مقايسه نيست. البته براى كسى كه ارزش آن را درك كند چنين است. آنان كه به ارزش حيات معنوى پى برده و لذت آن را چشيدهاند حاضرند تمام عالم را فدا كنند تا لحظه اى به ياد خدا باشند. چگونه مىتوانيم به اين ارزش پى ببريم؟ ما كه بايد به زحمت، خود را آماده كنيم تا در شبانه روز، چند دقيقه اى يادى از خدا كنيم و نمازى بخوانيم و بر خدا منّت هم مىگذاريم چقدر با اين گونه افراد فاصله داريم!
بسيارى از انسانها از اين حيات انسانى محرومند، حتى تفهيم اين مطالب نيز به آنها دشوار است. چگونه مىتوان به انسان غافلى كه جز اميال و غرايز خود را نمىشناسد فهماند كه حيات انسان منحصر به حيات نباتى و حيوانى نيست؟ چگونه بايد به آنها گفت كه انسانيت انسان در خوردن و خوابيدن و برخوردارى از لذتهاى مادى و حيوانى خلاصه نمىشود؟ خداوند در توصيف اين قبيل انسانها مىفرمايد:
«اُولئِكَ كَالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ»
آنان همانند چهارپايان، بلكه از آنها نيز گمراه ترند.
همچنان كه گياهان از حيات حيوانات و درك شعور آنها بى خبرند و حيوانات نيز از ويژگيهاى زندگى انسان ناآگاهاند، ـ هرگز نمىتوان به يك حيوان تفهيم كرد كه لذّت حاصل از ديدن يك اثر هنرى زيبا چگونه است. تفكّر و كشف و اختراع چه لذتى دارد، حيوان نمىتواند اينها را درك كند او فقط آنچه مربوط به حيات حيوانى است درك مىكند ـ ما نيز نسبت به حيات برتر و والاى انسانى چنين حالتى داريم. هر چه اولياء الهى بگويند،ياد خدا چنين و چنان است لذّتى دارد كه هيچ لذّت مادى با آن برابرى نمىكند، انسان مىتواند داراى حياتى باشد كه با حيات حيوانى قابل قياس نيست، گوهر انسانى چيزى غير از خوردن و خوابيدن و شهوت است، اينها در مقابل آن لذّت روحانى و حيات والا همچون اسباب بازى مىماند كه كودك خود را با آن سرگرم مىكند… كسى كه دور از اين مطالب است نمىتواند آنها را درك كند حتى گاهى به نظرش مسخره مىآيد!
از آنجا كه خدا ما را هدايت فرموده و مىدانيم كه اين مطالب واقعيت دارد نبايد بى تفاوت از كنار آنها بگذريم. بايد بدانيم كه ائمه اطهار(عليهم السلام) و بزرگان دين اين مطالب را از آنرو براى ما گفتهاند كه دل ما به آنها متوجه گردد و دنبال به دست آوردن آنها برويم. بدانيم كه چنين چيزهايى نيز وجود دارد و تصور نكنيم كه لذّات در همين ماديات و خوردن و خوابيدن خلاصه مىشود. اينها از آثار حيوانيت انسان است، نه از لوازم انسانيت و كمال او. اينها كمال انسانيت انسان نيست. كمال انسانى او بسى بالاتر از لذتهاى حيوانى است. اميد است ما كه ادعا مىكنيم كه از خدا، اسلام، پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه(عليهما السلام) پيروى مىكنيم از چنين زندگيها و لذات معنوى برخوردار شويم.
اَللّهُمَ اشْغَلْنا بِذِكْرِكَ وَاَعِذْنا مِنْ سَخَطِكَ وَاَجِرْنا مِنْ عَذابِكَ وَاْرزُقْنا مِنْ مَواهِبِكَ وَاَنْعِمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلِكَ.
خدايا، ما را مشغول دار بذكرت و پناه ده از خشمت و امان ده از عذابت و روزى كن از بخششهايت و انعام فرما به فضلت. آمين يا ربّ العالمين.
يا مَوْلاى بِذِكْرِكَ عاشَ قَلبى وَ بِمُناجاتِكَ بَرَّدْتُ اَلَمَ الْخَوْفِ عَنّى؛
اى مولاى من، تنها به «ياد» تو دلم «زنده» است و با مناجات تو، درد ترس (فراق) در خود تسكين مىدهم.
بحث درباره ذكر و برخى آثار آن بود. از جمله آثار مهمى كه امام سجاد(عليه السلام) به آن اشاره فرمود «حيات معنوى انسان» است كه در سايه ياد خدا نصيب انسان مىشود.
همانگونه كه حيات نباتى و حيوانى آثار و لوازمى دارد حيات معنوى نيز آثار و لوازمى دارد و همانگونه كه ادامه حيات نباتى و حيوانى در گرو تغذيه مناسب است، اين نوع حيات هم نيازمند تغذيه مخصوص به خود مىباشد. غذاى اين حيات «ياد خدا» است.
مراتب ياد خدا
قبلا گفتيم دل آدمى بسان دريايى است كه ذكر در آن تأثير مىگذارد. گاهى ذكر همچون سنگريزه اى است كه با افتادن در دريا موجى سطحى و گذرا ايجاد مىكند و به زودى محو مىشود، مانند بسيارى از اذكار و عباداتى كه ما انجام مىدهيم، موجى سطحى است و عمق دلمان در جاى ديگرى است، الفاظ بر زبانمان جارى است ولى هزاران جاى ديگر فكر مىكنيم و وقتى به خود مىآييم كه عبادتمان به پايان رسيده است ولى گاهى ذكر و توجّه به خدا چون طوفانى سهمگين عمق دل را زير و رو مىكند و اثرى پايدار مىگذارد. از اين رو ذكر و توجّه همه مردم يكسان نيست.
در زمينه ياد خدا و توجه به او، مردم حالات گوناگونى دارند كه آنها را مىتوان به چند دسته تقسيم كرد: يك دسته از مردم نه تنها از ياد خدا لذت نمىبرند، بلكه ياد خدا موجب تنفّر قلب و دلتنگى آنان مىگردد. قرآن كريم درباره اينها مىفرمايد:
«وَ اِذَا ذُكِرَاللّهُ وَحْدَهُ اِشْمَأزَّتْ قُلُوبُ الّذينَ لايُؤمِنوُنَ بِالاْخِرَةِ»؛ ۵۲
مردمى كه به آخرت ايمان ندارند هنگامى كه از خدا به يكتايى ياد مىشود ملول و دلتنگ مىشوند.
دسته دوم كسانىاند كه وقتى نسبت به خدا احساس نياز مىكنند، كه گرفتاريهاى شديدى به آنها روى آورد و با اسباب عادى رفع نمىشود و يا دستشان از اسباب عادى كوتاه گردد به ياد خدا مىافتند و خدا را ياد مىكنند:
«فَاِذا رَكِبوُا فِى الْفُلْكِ دَعَوُ اللهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدّينَ فَلَمّا نَجّيْهُمْ اِلَى البَرِّ اِذا هُمْ يُشْرِكونَ» ؛۵۳
وقتى سوار كشتى شوند (و خود را در ميان امواج خروشان دريا گرفتارببينند) خدا را به اخلاص كامل مىخوانند و هنگامى كه آنان را از اين مهلكه نجات بخشيديم، (دو باره به او) شرك مىورزند.
دسته سوم افرادى هستند كه نگران سرنوشت خود در روز قيامت هستند. گناهانى مرتكب شدهاند، خواستار آمرزش آنها هستند لذا به خدا توجّه پيدا مىكنند تا گناهان آنها را ببخشد و يا طالب نعمتها و ثوابهاى اخروى هستند. بهشت و حور و قصور مىخواهند، لذا به خدا توجّه مىكنند در واقع، اين گروه براى فرار از عذاب و رسيدن به نعمتهاى اخروى خدا را ياد مىكنند. اين نوع توجّه به خدا گرچه در حد خود مطلوب است، چون حاكى از وجود ايمان فرد به خداوند است. ولى در اين نوع ذكر در واقع، توجّه انسان ابتداء به نياز خودش مىباشد و بعد از طريق آن به خدا توجّه مىشود. چه بسا، اگر از طريقى غير از خدا نياز او برطرف مىشد با خدا و ذكر و توجّه به او كار نداشت.
دسته چهارم كسانى هستند كه احساس مىكنند به ياد خداوند نياز دارند، نه براى رفع نيازهاى شخصى فوق، بلكه احساس مىكنند بدون ياد خدا گمشده اى دارند و تنها با ياد خداست كه آرامش مىيابند؛ به تعبير ديگر نفس ياد خدا براى اينان «اصالت» دارد؛ نه اينكه وسيله اى براى رفع نياز باشد. به فرموده امام سجاد(عليه السلام) احساس مىكنند، با ياد خدا دلشان زنده مىگردد و بدون آن احساس دل مردگى دارند.
قوام زندگى آنها و حيات آنها به ياد خدا و ذكر اوست. همان گونه كه وقتى جلوى نفس كشيدن انسان گرفته شود، به هيجان مىآيد و ناراحت مىشود، حتى مشرف به مرگ مىگردد، آنان نيز اگر ياد خدا را نداشته
باشند دچار اضطراب و نگرانى مىشوند، اما وقتى ياد خدا در قلبشان پيدا شد، آرامش و اطمينان خاطر خاصى براى آنان حاصل مىشود. قرآن در اين زمينه مىفرمايد:
«اَلَّذينَ امَنُوا وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبَهُمْ بِذِكْرِاللهِ، اَلا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُ الْقُلُوب»؛ ۵۴
آنها كه ايمان آوردهاند و دلهايشان به ياد خدا مطمئن و آرام است. همانا تنها با ياد خدا دلها آرامش مىيابد.
همان گونه كه استنشاق هواى سالم موجب حيات و دوام زندگى ماست، ياد خدا نيز براى چنين مردمى موجب حيات دل است.
چنين افرادى چنان از غفلت از خدا گريزانند كه ما از مرگ. ما مرگ را فقط مرگ حيوانى و نباتى مىدانيم، اما اينان مرگ خويش را در غفلت از ياد خدا مىبينند.
گرچه اين حالت از مراتب والاى ذكر است و از مراتب قبل بسيار باارزشتر است، ولى در اين مرتبه نيز هنوز «من» مطرح است. يعنى انسان در اين حالت مىخواهد به ياد خدا باشد. و از ياد خدا لذت مىبرد. در واقع، با ياد خدا دل «خود او» آرامش مىيابد. به عبارت ديگر در اين حالت نيز انسان براى رفع نيازى (اما نيازى بالاتر از نيازهاى قبلى) به خدا توجّه دارد. براى رفع اين نياز و رسيدن به آرامش به خدا توجه مىكند لذا هنوز مرتبه اى از حبّ ذات وجود دارد.
ولى اگر انسان در راه معرفت به خداوند پيش رود، به جايى مىرسد كه ديگر توجّه ندارد كه خودش هم هست و نيازى دارد، بلكه تمام توجّه اش به خداست و كاملاً از خود و اميال خودش غافل است به طورى كه حب ذات ديگر اصالتى ندارد و هر چه هست محبّت به خداست. در اينجا به جاى آنكه انسان خدا را براى خود بخواهد و بخواند خود را براى او مىخواهد، بلكه اصلاً خودى نمىشناسد و تنها او را مىبيند (رسد آدمى به جايى كه به جز خدا نبيند)
در شب معراج خدا به پيامبرش فرمود: بعضى بندگان من به مراتبى مىرسند كه ذكر من و شكر نعمتهاى من شغل آنها مىشود و همّى غير از آن ندارند. سپس خدا مىفرمايد با اين بندگان چنين و چنان مىكنم تا آنجا كه مىفرمايد:
وَلاََ سْتَغْرِقَنّ عَقْلَهُ بِمَعْرِفَتى وَلاََ قُوَمنَّ لَهُ مَقامَ عَقْلِهِ. ۵۵
اينها حقايقى است كه در روايات آمده و درك حقيقى اين حالات براى خيلى از ماها مشكل است اميد است خداوند به لطف خود معرفت ما را زياد و چنين حالاتى نصيب ما فرمايد.
دلبستگى به دنيا، مانع ياد خدا
آنچه موجب مىشود كه انسان از انديشه در كمالات والاى انسانى غافل گردد، دلبستگى به دنيا و لذتهاى دنيوى است. تا زمانى كه اين دلبستگى ها وجود دارد از اين امور بى خبريم. در حديث معراج، خداوند به پيامبرش مىفرمايد:«يا اَحْمَد لَوْ صَلَّى الْعَبْدَ صَلاةَ اَهْلِ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ وَ يَصوُمُ صِيامَ اَهْلِ السَّماءِ وَ الاَْرضِ وَ يَطْوى عَنِ الطَّعامِ مِثْلَ الْمَلائِكَةِ وَلَبِسَ لِباسَ الْعابِدينَ ثُمَ اَرى فى قَلْبِهِ مِنْ حُبِّ الدُّنْيا ذَرّةً اَوْ سُمْعَتِها اَوْ رِئاسَتِها اَو صيتِها اَوْ زِينَتِها لا يُجاوِرُنى فى دارى وَ لاََنْزِعَنَّ مِنْ قَلْبِهِ مَحْبَّتى وَ لاَُ ظلَمنّ قَلْبَهُ حَتّى يَنْسانى وَ لااُذيقُهُ حَلاوَةَ مَحَبَّتى» ؛۵۶
اى احمد، اگر بنده همانند اهل آسمان و زمين عبادت كند و مانند اهل آسمان و زمين روزه بگيرد، و چون ملائكه از غذا دست بشويد و لباس عبادت كنندگان بر تن كند ولى در قلبش ذرّه اى علاقه به دنيا، شهرت، رياست، آوازه يا زيور دنيا باشد به جوار من راه نمىيابد و از قلبش محبت نسبت به خود را بر مىكنم و دلش را تاريك مىگردانم تا آنجا كه مرا فراموش كند و شيرينى محبّت به خودم را به او نمىچشانم.
همت اولياى خدا چنان بلند و عالى است كه بدانچه ما دل خوش كرده ايم اعتنايى ندارند، حتى نعمتها و خوشى هاى اخروى، كه دست يابى بدانها نهايت آرزوى ماست، در نظر آنان، بى ارزش است. همت آنان در حدى است كه به خدا عرض مىكنند: خدايا، اگر مرا به دوزخ ببرى اما محبت تو را در دل داشته باشم و تو از من راضى باشى من آن را به بهشتى كه به دور از رضايت تو باشد ترجيح مىدهم.
تا وقتى كه محبت خدا در دل انسان ايجاد نشود نمىتوان چنين ادعايى كرد.
براى آنكه محبت خدا در دل ايجاد شود بايد از تعلقات و وابستگى هاى دنيوى دورى گزيد و در فكر جلب رضايت الهى بود. مؤمن از صبح كه از خواب بر مىخيزد بايد در فكر بندگى خدا باشد، بينديشد كه خدا از او چه مىخواهد. اگر غذا مىخورد، درس مىخواند، كسب مىكند و به طور كلى، هر كارى انجام مىدهد براى اين باشد كه فرمان خدا را اطاعت كند و رضايت او را كسب نمايد. چنين كارى ممكن است، اما به اراده و همت قوى نيازمند است. اگر كسى اين گونه زندگى كند، از لذّات و نعمتهاى دنيوى، آسايش و خوشى او نيز كاسته نخواهد شد. حتى رنج و غم او از ديگران كمتر خواهد بود. چنين شخصى ديگر به رياست، ثروت و مانند آن دل نمىبندد و غم از دست دادن يا نرسيدن به آنها را ندارد، همّ او فقط خدا و ياد اوست.
مؤمن خود را بنده خدا مىداند، اعتقادش اين است كه هر چه دارد از اوست، از خود چيزى ندارد؛ نه مالى، نه فرزندى، نه مقام و مرتبه اى و نه چيز ديگرى. هر چه هست متعلّق به اوست. لذا، در صدد است كه رضايت الهى را جلب كند. چنين انسانى بنده واقعى خداست، هر چه را او گفته به ديده منّت مىپذيرد؛ از محرمات چشم مىپوشد و به وظايف خود عمل مىنمايد. آنگاه به حيات برتر انسانى دست مىيابد و زندگى واقعى پيدا مىكند.
برخورد انسان با كمبودها و نيازهاى مادى و معنوى
انسان فطرتاً طالب كمال و سعادت خود مىباشد، دوست دارد تا آنجا كه ممكن است نواقص و عيوب خود را رفع كند. اصولا خداوند هر موجود زنده اى، بخصوص انسان، را به گونه اى آفريده است كه ذاتاً در صدد كسب كمال باشد و از چيزهايى كه براى سعادت و كمال خود مضر مىداند دورى گزيند. از اين مطلب به «حب ذات» تعبير مىشود؛ يعنى هر موجود زنده اى خود، حيات خود و كمال خود را دوست دارد.
همه ما، كم و بيش، كمبودهايى در خود مىيابيم، نواقص و عيوبى در خود مىبينيم و در حدّ توان خود، مىخواهيم كه آنها را رفع كنيم؛ اما در اينجا دو مشكل وجود دارد: اول اينكه ما عيوب و نواقص واقعى خود را به درستى درك نمىكنيم و نيازهاى اساسى خود را به خوبى، نمىشناسيم. دوم آنكه هنگام تأمين نيازها وقتى بين آنها تعارضى پيش مىآيد يا در تقدم و تأخّر آنها، دچار خطا مىشويم؛ غالباً نيازهاى مادى را بر نيازهاى معنوى مقدّم مىداريم، چون بيشتر با آنها مأنوس هستيم.
اگر امر داير شود بر اينكه براى رفع يك نقص مادى تلاش كنيم يا براى رفع يك نقص معنوى، فكر و تلاش ما متوجّه نواقص و كمبودهاى مادّى مىشود؛ زيرا آنها را بيشتر و بهتر درك مىكنيم. از درد مادّى بيشتر رنج مىبريم و بيشتر با لذّت ها و خوشيهاى مادى و دنيوى آشنا هستيم؛ اگر هم احياناً متوجه بعضى از كمبودهاى معنوى و نيازهاى اخروى خود بشويم براى تأمين آنها تمايل چندانى از خود نشان نمىدهيم و دوست نداريم كه به سراغ آنها برويم.
از اين رو خداوند انبيا را مبعوث كرد تا اولا انسان را نسبت به نيازهاى واقعى و كمبودهاى حقيقى اش آگاه سازند؛ به او بفهمانند كه غير از نواقص حيوانى، مادى و دنيوى، كه درك مىكند، كمبودهاى بزرگتر و مهمترى نيز دارد و به او بفهمانند كه بايد بيشترين تلاش خود را براى رفع نواقص معنوى و تأمين نيازهاى اخروى مصروف سازد. ثانياً او را نسبت به اهميت امور معنوى و ناچيز و بى ارزش بودن امور مادى و دنيوى، در مقابل آنها آگاه سازند.
انبيا آمدهاند تا به انسان بفهمانند كه غير از لذتهاى مادى، لذتهاى ديگرى نيز وجود دارد كه با خوشيها و لذّتهاى مادى هرگز قابل مقايسه نيست. آنان مىخواهند كه علاقه و دلبستگى انسان را از امور مادى و لذّتهاى بى ارزش و زودگذر دنيوى قطع نمايند و تمام توجّه انسان را به سوى امور معنوى و لذّتهاى پايدار اخروى معطوف سازند.
انبيا مىخواهند به ما بفهمانند كه لذّتهاى مادى، كه به آنها انس گرفته ايم و آنها را براى خود مهم مىدانيم، ارزش چندانى ندارند؛ بايد از آنها دل بركنيم تا لذّتهاى مهمتر را بچشيم و به كمبودهاى واقعى و انسانى خود پى ببريم و درصدد رفع آنها برآييم.
پيامبران به انسان تفهيم مىكنند كه ظرفيت ترقى و تكامل او از حيوانات بيشتر است و به همان اندازه كمبودها و نيازهاى او نيز بيشتر مىباشد. فاصله ما تا نقطه اوجى كه خدا براى ما در نظر گرفته و استعداد رسيدن به آن قله را به ما داده، بسيار است. خداوند به قدرى به انسان ظرفيت ترقّى و تكامل داده كه براى ما قابل تصوّر نيست. بنابر اين، آنان انسان را به اين نكته متوجه مىسازند و او را به تلاش و كوشش در جهت رسيدن به كمال نهايى خويش و رفع نواقص و كمبودهاى خود دعوت مىنمايند.پس بايد به اين واقعيت پى ببريم كه نواقص و كمبودهاى ما منحصر به امور مادى و دنيوى نيست. كاستى هاى دنيوى، چه فردى باشد و چه اجتماعى، همه در مقابل امور معنوى و كاستى هايى كه سعادت ابدى ما را تهديد مىكند بسيار ناچيز و بى ارزش است.
آرى، انسان با حيوان تفاوت دارد. زندگى انسانى با زندگى حيوانى يكى نيست. زندگى انسانى لوازم ديگرى دارد، غير از خوردن و خوابيدن و كامجويى از لذتهاى مادى و حيوانى. اگر ما به خدا و پيامبران معتقد هستيم و آنچه را كه آنها مىگويند راست مىشماريم، اگر پذيرفتيم كه وراى اين حيات حيوانى حيات ديگرى نيز وجود دارد ـ حياتى كه درخور انسانيت انسان است ـ رفتارمان نيز بايد اين اعتقاد را تصديق كند. نبايد اعمال و كردار روزمره ما چنين طرز تفكّرى را تكذيب نمايد. بايد بين رفتار كسى كه به چنين حياتى معتقد است با آنكه زندگى را منحصر در حيوانيات مىداند، تفاوتى وجود داشته باشد، ما به طور قطع، به وجود چنين حيات انسانى اعتقاد داريم، اما به دليل سستى اراده و ضعف ايمان، در عمل، كوتاهى مىكنيم؛ ايمان ما ضعيف است و در نتيجه، تأثير آن در اعمال و رفتار ما بسيار ناچيز مىباشد، ولى افرادى بوده و هستند كه داراى ايمانى قوى بوده و به مقاماتى از كمال و سعادت نايل آمدهاند.
فريب دنيا، مانع از نيل به حيات معنوى
ما به دست خود، اسباب انحطاط و تنزّل درجات كمالى خويش را فراهم آورده ايم؛ بارهايى بر دوش خود گذاشته ايم كه كمرمان زير آنها خميده
شده است، به دست و پاى خويش غل و زنجيرهايى بسته ايم كه نمىتوانيم حركت كنيم، شايد اميرالمؤمنين(عليه السلام) از زبان ما در دعاى «كميل» به خدا عرض مىكند كه
«اَللّهُمَّ عَظُمَ بَلايي وَ اَفْرَطَ بي سُوءُ حَالي وَ قَصُرَتْ بي اَعْمالي وَ قَعَدَتْ بي اَغْلالي وَ حَبَسَني عَنْ نَفْعي بُعْدُ اَمَلي وَ خَدَعْتَنىِ الدُّنْيا بِغُرُورِها وَ نَفْسي بِجِنَايَتِهَا وَ مِطالي» ؛
خدايا، گرفتاريهايم فراوان است، بدحالى ام از حد گذشته، اعمال (نيك)ام بسيار ناچيز، غل و زنجيرهاى (علايق) مرا زمين گير ساخته، آرزوهاى دور و دراز (دنيوى) مرا از نفع خود دور كرده و از يك سو، دنيا با خدعه و غرور خود و از سوى ديگر ، نفس (سركش)ام با جنايت خود و امروز و فردا كردن، مرا فريب دادهاند.
آيا در خواندن اين جملات صادقيم؟ آيا واقعاً مىفهميم كه كمرمان زير بار گناه خميده است؟ آيا مىدانيم كه با اعمال بد خويش به دست و پاى خود، غل و زنجير زده ايم و دنيا و زيور آن ما را فريب داده است؟
قرآن مىفرمايد:
«مَا الْحَياةُ الدُّنيا اِلاّ مَتاعُ الغُرُورِ» ؛۵۷
زندگانى دنيا جز متاعى فريبنده بيش نيست.
در جاى ديگر، مىفرمايد:
«فَلاَ تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنيا وَ لايَغُرَّنَّكمْ بِاللهِ الْغَرُورُ» ؛۵۸
زندگانى دنيا شما را فريب ندهد و در برابر خدا مغرورتان نسازد.
فريب زندگى دنيا يعنى چه؟ و چگونه انسان را فريب مىدهد؟
بزرگترها وقتى مىخواهند بچه اى را گول بزنند به جاى چيز با ارزشى كه طلب مىكند با يك شكلات يا چيز ديگرى او را گول مىزنند و سرگرمش مىكنند. ما منافعى داريم كه بايد به آنها برسيم؛ اما دنيا و لذّتهاى آن پيش ما زيبا و ارزنده جلوه نموده ما را فريب مىدهد و مانع از دستيابى ما به لذّتهاى واقعى و منافع اصيل است. متأسفانه نه تنها دنيا و ظواهرش ما را فريب مىدهد، بلكه گاهى خود ما نيز خود را گول مىزنيم و مىگوييم آنچه كه انبيا مىگويند همان است كه دل ما مىخواهد و يا همان چيزى كه شيطان مىگويد همان است كه خدا گفته!
اگر آنچه انبيا و ائمه(عليهم السلام) فرمودهاند درست باشد ـ كه درست است ـ ما از واقعيات بسيار دور هستيم، سخت در اشتباهيم و بيراهه مىرويم. اگر دعاى «كميل» از حضرت على(عليه السلام) است و اگر دعاى «ابوحمزه» و دعاهاى صحيفه سجاديه از امام سجاد(عليه السلام) مىباشد، پس ما چگونه پيرو آنها هستيم، در حالى كه هيچ شباهتى به آنان نداريم؟ آيا مضامين اين دعاها را باور داريم؟ آيا اين مسائل واقعيت دارد يا نه؟ دنيايى كه ما را فريب داده و مىدهد و زيبايي هاى ظاهرى كه ما را از رسيدن به نفع واقعى باز داشته، آيا چيزى غير از لذتهاى زودگذرى است كه بدانها دل بسته ايم؟ آيا غير از اين است كه دوست داريم هر روز از غذايى لذيذتر از روز پيش تغذيه كنيم؟ آيا غير از اين است كه مىخواهيم هر روز شكل زندگى و ظاهر خانه، فرش، مدل ماشين و ساير وسايل زندگى مان را عوض كنيم؟
آيا فريب دادن و گول زدن دنيا چيزى غير از اينهاست؟ بايد بينديشيم كه چه چيزى را از ما گرفتهاند كه به جاى آن، اينها را به ما دادهاند؟ استعداد دست يافتن به چه چيزهاى ارزشمند را داشته و داريم، ولى از آنها غافل شده و به اين امور زودگذر دل خوش كرده ايم؟ آرى، به واقع، ما از حيات انسانى و زندگى ايمانى محروم شده و از حيات برتر، كه قوام آن ياد خداست، غافل گشته ايم.
وَارْحَمْنى صريعاً عَلَى الْفِراشِ تُقَلِّبُنى اَيْدى اَحِبَّتى وَتَفَضَّلْ عَلَىَّ مَمْدُوداً عَلَى الْمُغْتَسَلِ يُقَلَّبُنى صالِحُ جيرَتى وتَحَنَّنْ عَلَىَّ مَحْمُولاً قَدْ تَناوَلَ الاَْقْرِباءُ اَطْرافَ جِنازَتى وَجُدْ عَلَىَّ مَنْقوُلاً قَدْ نَزَلْتُ بِكَ وَحيداً فى حُفْرَتى وَارْحَمْ فى ذلِكَ الْبَيْتِ الْجَديدِ غُرْبَتى حَتى لا اَسْتَاْنِسَ بِغَيْرِكَ؛
خدايا، آنگاه كه در بستر مرگ افتاده ام (و قادر بر حركت نيستم) و دوستانم مرا حركت مىدهند، بر من ترحّم كن و آن هنگام كه در مَغْسَل قرار گرفته ام و همسايگان صالح مرا به چپ و راست مىگردانند بر من تفضّل كن و وقتى كه مرا به طرف قبر مىبرند و خويشاوندان اطراف جنازه ام را گرفتهاند بر من مهربانى كن، و هنگامى كه مرا به قبر منتقل مىكنند و به تنهايى بر تو وارد مىشوم بر من كرم نما، و در آن خانه جديد (قبر) بر غريبى ام رحم كن تا با غير تو انس نگيرم.
دليل غفلت انسان از توجه به آخرت
انسان در پرتو غرايزى كه خداوند در وجود او به وديعت نهاده است، نيازهاى مادى خويش را درك مىكند، براى تأمين آنها به ابزار و وسايل مادى متوسّل مىشود و از همنوعان خويش كمك مىگيرد. انسان به طور غريزى، گرسنگى، تشنگى، نياز جنسى، احتياج به مسكن و ساير نيازهاى دنيوى و مادى خويش را درك مىكند و به دنبال تأمين آنها مىرود. از اين رو، به آن دسته از اسبابى كه اين گونه نيازهاى او را تأمين مىنمايد و چنين لذايذى را براى او به وجود مىآورد، همچنين به كسانى كه او را در اين راه كمك مىكنند و رنجها و دردهاى او را كاهش مىدهند، علاقمند مىشود و با آنها انس مىگيرد. معمولاً انس و علاقه انسان به زن و فرزند، دوستان و خويشان و به طور كلّى، به همه كسانى كه به شكلى در زندگى با او شريك هستند، به همين دليل است.
امّا انس به امور مادى و دنيوى، توجّه انسان را از امور معنوى باز مىدارد و وى را غافل مىسازد. انسان از يك سو، تصوّر مىكند كه نيازهاى او منحصر به همين نيازهاى مادى و دنيوى است و از سوى ديگر، تصور مىكند كه تأمين احتياجات او از راه همين وسايل مادى و به وسيله همين افرادى است كه با آنها مأنوس مىباشد. اما از اين حقيقت كه نيازهايى كه او معمولاً با آنها آشنايى دارد بخش ناچيزى از نيازهاى او مىباشد غافل است؛ آن هم نيازهايى كه فقط مربوط به زندگى محدود دنياست. او نمىداند كه نيازهاى اصيل او چيزهاى ديگرى است؛ نيازهايى كه در ارتباط با عالم نامحدود آخرت مىباشد. به تصوّر انسان، افرادى كه در اين دنيا با او مأنوساند هميشه با او و همراه او هستند؛ اما بايد توجّه داشته باشد كه بدون ترديد، روزى خواهد رسيد كه همه آنها ما را رها خواهند ساخت.
همه ما كم و بيش با امور دنيوى و لذايذ مادى و با اشيا و افرادى كه نيازهاى ما را تأمين مىكنند مأنوس هستيم و هر وقت از آنها دور مىشويم احساس دلتنگى و غربت مىكنيم و به طور كلّى، افكارمان بر محور امور مادى و دنيوى است. اما بايد دانست كه اين دنيا گذراست، نه دايمى و روزى خواهد رسيد كه بايد از اين دار فانى رخت بر بنديم. اكنون بايد به فكر دار باقى باشيم و ببينيم كه آيا در آن عالم، نياز يا نيازهايى داريم يا نه؟ اگر در زندگى ابدى خويش احتياجاتى داريم، آنها با چه وسيله و از چه طريقى تأمين مىشود؟ آيا نيازهاى ما در آن عالم همانند نيازهاى اين جهانى ماست؟ آيا وقتى انسان از اين دنيا رفت به غذا، لباس و وسايل مادى نياز دارد؟ همان گونه كه روزگارى بشر اين گونه تصور مىكرد و همراه مردگان مقدارى خوراك و وسايل زندگى دفن مىنمود، به تصور اينكه زمانى به كارش آيد؟
روشن است كه عالم آخرت با عالم دنيا متفاوت است. انبيا آمدهاند تا به انسان بفهمانند كه نيازهاى او در آن جهان از قبيل نيازهاى دنيوى نيست. در آنجا، نيازهاى انسان چيزهاى ديگرى است. اشياى دنيوى در آنجا براى او سودى ندارد و حتى نمىتواند آنها را با خود بدانجا ببرد. روزى خواهد آمد كه همه دوستان، نزديكان و خويشاوندان انسان را رها مىكنند؛ اگر هم بخواهند به او كمكى كنند از دستشان بر نمىآيد، روزى كه او مىخواهد اين عالم را ترك كند، در حالى كه در بستر مرگ افتاده و مرگ را پيش چشم خود مشاهده مىكند بايد از هر آنچه اندوخته است چشم بپوشد، سرمايه هايى را كه پس انداز نموده رها كند و از دوستان و نزديكانى كه به آنها دلبستگى داشته جدا شود. در اين حال، اگر انسان بهجاى ديگر و به كس ديگرى دلبستگى نداشته باشد انبوهى از غصّه و وحشت او را فرا مىگيرد و هيچ راه گريزى هم نخواهد داشت.
در آن هنگام، اعضا و جوارح او يكى پس از ديگرى از كار مىافتند و سرانجام روح از بدنش پر مىكشد. روح، جريانات پس از مرگ را مشاهده مىكند: دوستان و آشنايان جنازه او را بر مىدارند و به سوى قبرستان مىبرند، جنازه را در قبرى دفن مىكنند، خروارى خاك بر روى او مىريزند و بالاخره، پس از ساعتى به خانه هاى خويش مراجعت مىنمايند. آنگاه او مىماند و تنهايى قبر! قبرى كه امام سجاد(عليه السلام) آن را اين گونه توصيف مىكند:
فَمَنْ يكونُ اَسْوَءَ حالا مِنّى اِنْ اَنَا نُقِلْتُ عَلى مِثْلِ حالى اِلى قَبْرى لَمْ اُمَهِّدْهُ لِرَق ْدَتى وَلَمْ اَفْرُشْهُ بالْعَمَلِ الصّالِحِ لِضَجْعَتى وَمالى لا اَبْكى وَلا اَدْرى اِلى ما يَكوُنُ مَصيرى وَاَرى نَفْسى تُخادِعُنى وَايّامى تُخاتِلُنى وَقَدْ خَفَقَتْ عِنْدَ رَأسى اَجْنِحَةُ الْمَوْتِ فَمالى لا اَبْكى اَبْكى لِخرُوجِ نَفْسى، اَبْكى لِظُلْمَةِ قَبْرى، اَبْكى لِضيقِ لَحْدى و….
واى بر من اگر در چنين حالى منتقل شوم به قبرى كه آنرا براى خوابيدن خود مهيا نكرده ام و با عمل صالح آن را فرش نكرده ام چرا نگريم در حالى كه نمىدانم مسيرم كجاست، اكنون مىبينم كه نفس با من خدعه و نيرنگ مىكند و روزگار با من مكر مى ورزد در حالى كه عُقاب مرگ بر سرم پر و بال گشوده است پس چرا نگريم؟ مىگريم بر خارج شدن روح از بدنم، مىگريم بر تاريكى قبرم، مىگريم به تنگى جايگاهم و….
يك عمر تلاش و زحمت براى اندوختن ثروت، ساختن خانه، خريد وسايل زندگى و مؤانست با ديگران، همه، از اين لحظه به بعد تمام مىشود، او بايد تنها و با حالتى غريبانه به سر برد. اين حالت چقدر طول خواهد كشيد؟ مدتش بسيار طولانى است. اصلا با عمر دنيا قابل مقايسه نيست. در اين مدت طولانى، كه بايد در عالم برزخ و پس از آن در عالم قيامت و آخرت بماند، هيچ يك از اندوخته هايش او را به كار نمىآيد. چه بايد بكند؟ چه كارى مىتواند بكند؟
انس با خدا، برترين توشه پس از مرگ
اگر انسان بخواهد پس از ترك اين جهان، دچار غم غربت نگردد و با دست خالى اين جهان را ترك نكند بايد از همين دنيا و پيش از مرگ به فكر آن روز باشد، و زاد و توشه مناسب برگيرد. (تَزَّوُدا فَاِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَقوى) نه آنكه تمام همّ و غم خود را در دنيا و لذايذ آن متمركز نمايد. لازم است از هم اكنون بداند كه با چه كسى بايد مأنوس گردد كه در روز غربت او را تنها وا نگذارد، بايد با كسى انس بگيرد كه مىتواند نياز اصلى او را تأمين كند، همان كه با فراهم آوردن اسباب و وسايلى در اين دنيا، زمينه تأمين نيازهاى مادى و معنوى او را آماده كرده است. امام زين العابدين(عليه السلام) در فقراتى از دعاى «ابوحمزه» به حقايق فوق توجّه كرده و به خداوند چنين عرض مىكند:
«وَ ارْحَمْني صَريعاً عَلَى الْفِراشِ تُقَلّبُني اَيْدي اَحِبَّتى وَ تَفَضَّلْ عَلَىَّ مَمْدُوداً عَلَى الْمُغْتَسَلِ يُقَلِّبُني صَالِحُ جيرَتي وَ تَحَنَّنْ عَلَىَّ مَحْمُولا قَدْ تَنَاوَلَ الاَقْرِبَاءُ اَطْرافَ جِنَازَتي وَجُدْ عَلَىَّ مَنْقُولا قَدْ نَزَلْتُ بِكَ وَحيداً في حُفْرَتي َوَ ارْحَمْ في ذلكَ الْبَيْتِ الْجَديدِ غُربَتي حَتّى لااَسْتَأنِسَ بِغَيْرِكَ»؛
(خدايا،) آنگاه كه در بستر مرگ افتاده ام و (خودم نمىتوانم حركت كنم، بلكه) عزيزانم مرا از اين پهلو به آن پهلو مىكنند بر من ترحّم كن و آن هنگام كه در مَغْسَل دراز كشيده ام و همسايگان صالحم مرا به راست و چپ مىگردانند (و غسل مىدهند) بر من تفضّل كن و وقتى كه مرا مىبرند و خويشاوندان اطراف جنازه ام را گرفتهاند بر من مهربانى كن و هنگامى كه مرا (به سوى قبر) منتقل مىكنند و به تنهايى در قبرم بر تو وارد مىشوم بر من كَرم نما و در آن خانه جديد بر غريبى ام رحم كن تا با غير تو انس نگيرم.
مهمترين نكته اين فقرات اين است كه به خدا عرض مىكند: «خدايا، در آن خانه جديد بر تنهايى ام رحم كن تا به غير تو انس نگيرم.»
مگر ممكن است كسى كه در اين عالم طعم انس با خدا را چشيده باشد، وقتى وارد قبر مىشود با غير خدا انس بگيرد؟ يا مگر ممكن است كسى كه در دنيا با غير خدا مأنوس بوده است وقتى وارد قبر مىشود فقط با خدا انس داشته باشد؟
خداوند به داود فرمود:
يا داوُدُ اَبْلِغْ اَهْلَ اَرْضى اِنِّى حَبيبُ مَنْ اَحَبَّنى وَجَليسُ مَنْ جالَسَنى وَموُنِسٌ لِمَنْ اَنَس بِذِكْرى وَ صاحِبٌ لِمَنْ صاحَبَنى؛ ۵۹
اى داود، به اهل زمين بگو من دوست كسى هستم كه مرا دوست بدارد و همنشين كسى هستم كه با من مجالست كند و مونس كسى هستم كه با ذكر من انس دارد و مصاحب كسى هستم كه همراه من باشد.
انسان در دنيا با هر چه انس گرفته باشد دلش با آن است؛ و حشرش در قيامت نيز با آن است:
اَنْتَ مَعَ مَنْ اَحْبَبْتَ وَلَكَ مااكْتَسَبْتَ؛ ۶۰
با كسى خواهى بود كه او را دوست دارى و براى توست آنچه بدست آورى.
كسى كه در اين دنيا فقط به اموال، دوستان، زن و فرزند خود توجه دارد وقتى او را در قبر مىگذارند و رهايش مىكنند، انبوهى از حسرت و اندوه به او هجوم مىآورد. در آن عالم، كسى مىتواند به خدا انس بورزد كه در اينجا نيز چنين انسى را براى خود فراهم نموده باشد، با خدا آشنا شده و دل به او بسته باشد.
ما كه اگر يك ساعت در خانه تنها باشيم، زن و فرزند يا دوستى با ما نباشند و كارى نداشته باشيم كه با آن خود را سرگرم نماييم، احساس تنهايى و وحشت مىكنيم، معناى انس با خدا را نمىدانيم، لذّت آن را درك نكرده ايم. اگر يكى از دوستان يا نزديكان خود را مدتى نبينيم، برايش دلتنگ مىشويم، اما آيا تاكنون هيچ شده است كه براى نماز دلتنگ شده باشيم؟ آيا تاكنون پيش آمده است كه به انتظار به دست آوردن فرصتى براى دعا و مناجات باشيم و بخواهيم گوشه خلوتى پيدا كنيم و با خدا راز و نياز نماييم؟
ما معمولاً اگر در جاى خلوتى باشيم احساس وحشت مىكنيم، بهدنبال كسى مىگرديم تا با او صحبت كنيم. اگر هم كسى را پيدا نكرديم در عالم خيال، با خود حرف مىزنيم و به هر شكلى كه باشد خود را مشغول مىكنيم. ما كه اين گونه هستيم به طور طبيعى، پس از ورود به قبر، نمىتوانيم به زودى همه چيز را فراموش كنيم و با خدا مأنوس گرديم.
بنابر اين، اگر بخواهيم كه در آن عالم دچار غربت و ناراحتى نشويم، بايد از اين دنيا مقدّمات انس با خدا را فراهم نماييم تا در آنجا با ما باشد و ما را رها نسازد. بايد دست كم، يكى از كسانى كه با آنها انس مىگيريم خدا باشد. بايد براى خود برنامه اى تنظيم كنيم، اوقات خلوتى داشته باشيم و در آن اوقات به غير از خدا به چيز ديگرى توجه نكنيم؛ دنيا و همه چيز آن، مال و ثروت، كار، زن و فرزند، دوستان، آشنايان و همه چيز را فراموش نماييم و فقط به او توجه كنيم و به ياد او باشيم.اگر چنين نكرديم در عالم برزخ حسرت عظيمى را به دنبال خواهيم داشت؛ غربت و تنهايى و رنج و اندوهى ما را فرا خواهد گرفت كه هيچ كس و هيچ چيز آن را جبران نتواند كرد.
در وصاياى حضرت فاطمه زهرا به حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) آمده است كه فرمود:
اِذا اَنَا مِتُّ فَتَوّلَّ اَنْتَ غُسْلى وجَهِّزْنى … وَاجْلِسْ عِنْدَ رَأسى قَبالَةَ وَجْهى فَاَكْثِرْ مِنْ تِلاوَةِ الْقُرآنِ و الدُعاءِ. ۶۱
هنگامى كه من مُردم، خودت على جان، مرا غسل ده و كفن كن… و وقتى مرا دفن كردى بالاى سرم، مقابل صورتم بنشين و زياد قرآن بخوان.
چون دل آن حضرت با خدا انس دارد دوست دارد كه گوش وى هم با كلام خدا مأنوس باشد.
كسانى هستند كه منتظرند، حتى براى چند لحظه، فراغتى پيدا كنند و به سراغ قرآن بروند. آنان از خواندن قرآن و شنيدن آن لذّت مىبرند. آنان عاشقانه به نماز و عبادت رو مىآورند؛ آيا تاكنون عاشقى از سخن گفتن با معشوق خود كسل شده است؟ ولى دل ما در هنگام نماز جاى ديگرى است، همچون مرغى كه در قفس اسير و به انتظار باز شدن در قفس مىباشد، ما نيز منتظريم كه هر چه زودتر نمازمان تمام شود يا ماه رمضان به اتمام رسد. در حال نماز هم كه هستيم دايماً حواسمان متوجّه اين سو و آن سوست كه چه كسى آمد و چه كسى رفت. اينها همه شاهد بر اين است كه با خدا و ياد او انسى نداريم.
چگونه با خدا مأنوس شويم؟
از خداوند خواهانيم كه به لطف خود به ما همتى عطا كند تا در عمق جان و دل خود نسبت به خدا انس و محبت پيدا كنيم و بتوانيم با او مأنوس شويم. اين كار شدنى است، لكن بايد از خدا توفيق بخواهيم و خودمان نيز اراده كنيم. البته اين كار به تمرين هم نيازمند است.
يكى از راههاى ساده اين كار آن است كه براى خود برنامه اى تنظيم كنيم و در شبانه روز، براى مدّتى جاى خلوتى را انتخاب كنيم و توجّه خويش را از همه چيز غير از خدا قطع نماييم. اين كار ممكن است كه با دعا، نماز، مناجات، قرائت قرآن و يا مانند آن باشد؛ مهم اين است كه فراموش نكنيم كه خدا حاضر و ناظر است، ما را مىبيند و پيوسته به ما لطف دارد و از صميم قلب، از گناهان خود استغفار كنيم و به قدرى كه ميسّر است اين برنامه را ادامه دهيم تا بتوانيم به الطاف خدا در آن عالم اميدوار باشيم.
وقتى انسان از اين دنيا برود نتيجه اعمالش را خواهد ديد؛ آنگاه هر چه بگويد:
«رَبِّ ارْجِعُوُنِ لَعَلّي اَعْمَلُ صَالِحاً فيَما تَرَكْتُ» ؛۶۲
خدايا، مرا به دنيا باز گردان تا شايد اعمال صالحى را كه ترك كرده ام، انجام دهم.
در جواب او، گفته مىشود: «كَلاّ»؛ هرگز، وقت آن گذشته است. بنابر اين، بايد دقايق عمر را غنيمت شمرد، در بين هزاران كار دنيوى خود، يك كار هم براى آخرت خود انجام دهيم. در ميان هزاران محبوب و مأنوس كه داريم، گوشه اى از دل خود را هم به خدا و ياد او اختصاص دهيم. اگر همه دل خود را به خدا و انس با او اختصاص نمىدهيم دست كم، خدا را در كارهايمان شريك گردانيم.
معروف است روزى مرحوم شيخ جعفر شوشترى روى منبر گفت مردم؛ من امروز مىخواهم سخنى بر خلاف گفته تمام انبيا و اولياء بگويم! مردم تعجّب كردند. فرمود تمام انبيا مردم را به توحيد دعوت كردهاند، ولى من مىخواهم شما را به شرك دعوت كنم؛ همه انبياء و اوليا مىگفتند كار را فقط براى خدا انجام دهيد، امّا من مىخواهم بگويم خدا را نيز در كارهايتان شريك كنيد! شما كه موّحد نمىشويد و دل را مخصوص خدا نمىكنيد دست كم، گوشه اى از دلتان را به خدا بسپاريد؛ دربست دل را به غير خدا ندهيد چرا كه روزى پشيمان مىشويد.
[اَللّهُمَ ] اَغْرسْ فى اَفْئِدتِنا اَشْجارَ مَحَبَّتِكَ وَاَتْمِمْ لَنا اَنْوارَ مَعْرِفَتِكَ وَاَذِقْنا حَلاوَةَ عَفْوِكَ وَلَذَّةَ مَغْفِرتِكَ وَاَقْرِرْ اَعْيُنَنا يومَ لِقائِكَ بِرُؤيَتِكَ. ۶۳
بار خدايا، در دلهاى ما نهال محبّتت را بكار، و نور معرفت خود را بر ما بتاب، و شيرينى عفو و لذّت آمرزشت را به ما بچشان و چشم ما را روز ملاقات بديدارت روشن فرما.
ارزش ايمان
«اَللهُمَّ اِنّي اَسْئَلُكَ ايماناً تُباشِرُ بِهِ قَلْبي وَ يَقيناً حَتّى اَعْلَمَ اَنَّهُ لَنْ يُصيبَني اِلاّ مَا كَتَبْتَ لي وَ رَضِّني مِنَ الْعَيْشِ بِمَا قَسَمْتَ لي يَا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ»؛
پروردگارا، ايمانى ثابت كه هميشه در قلبم برقرار باشد و يقينى صادق از تو درخواست مىكنم تا بدانم كه جز آنچه قلم تقدير تو نگاشته است به من نخواهد رسيد و مرا از (وسايل) زندگانى به هر چه قسمتم كرده اى راضى و خشنود ساز، اى مهربانترين مهربانان.
اين فقره آخرين جملات از دعاى شريف «ابوحمزه» است. گويا امام سجاد(عليه السلام) پس از دعا و مناجات، آخرين و بالاترين خواسته خود را در اين دو جمله خلاصه نموده از خداوند درخواست «ايمان ثابت» و «رضا به قضاى الهى» مىكند.
از اينجا، استفاده مىشود كه ايمان از چه اهميتى برخوردار است كه امام سجاد(عليه السلام) پس از اين مناجات طولانى از خدا درخواست مىكند كه به او «ايمان» عطا نمايد. همچنين به دليل آنكه ايمان پس از به وجود آمدن، در معرض آفات قرار دارد، از خداوند درخواست مىكند كه ايمانى به او عطا كند كه راسخ و ثابت در قلب او باشد. اگر ايمانى براى انسان حاصل شد نبايد مغرور شود و تصور كند كه براى هميشه باقى و ثابت خواهد ماند.
زبان انسان از توصيف ارزش ايمان عاجز است. ايمان گوهر گرانبهايى است كه مايه آرامش روح انسان مىباشد، در گرفتاريها و كشمكشهاى زندگى، پناهگاه انسان است و بالاتر از همه، ايمان موجب سعادت ابدى انسان و نجات او از عذاب اخروى است.
ايمان هر چند هم كه ضعيف باشد ، بزرگترين نعمتى است كه خداى متعال به انسان مرحمت مىكند. با اينكه آثار چنين ايمانى بسيار ضعيف و اندك است، ولى در عين حال، بسيار ارزنده و براى سعادت دنيوى و اخروى او بسيار با اهميت است. مَثَل انسان نسبت به ايمان همچون ماهى در آب است؛ ماهى تا زمانى كه در آب است قدر آن را نمىشناسد ولى وقتى از آب بيرون افتاد، مىفهمد كه در چه نعمتى غرق بوده و اكنون از او سلب شده است. ما نيز، بحمدالله، از اين نعمت بزرگ الهى بهره منديم؛ هر چند ضعيف است، ولى حيات و زندگى ما در گرو آن است. اگرـ خداى ناكرده ـ همين ايمان ضعيف از ما سلب شود و حالت شك و تزلزل در ما به وجود آيد، خواهيم فهميد كه چه نعمتى داشته ايم كه اكنون از ما سلب گشته است.
شخصى نقل مىكرد كه در مسافرت با كسى آشنا شدم، همه اعمال و حالات او طبيعى بود، جز آنكه شبهاى جمعه را مقيّد بود كه تا به صبح احيا بدارد. علّت اين كار را از او سؤال كردم. او گفت: برايم مشكلى پيش آمده بود، وقتى خدا گره از آن گشود با خود عهد كردم كه تا پايان عمر شبهاى جمعه را به احيا بگذرانم. از او پرسيدم كه مشكل شما چه بود؟ (شايد ما تصور مىكنيم كه مشكل او فقر يا بيمارى يا گرفتاريهايى از اين قبيل بوده كه او را به چنين كار مشكلى وا داشته است.) او در جواب گفت: زمانى دچار شك و ترديد در اعتقادات شده بودم و ايمانم متزلزل گشته بود. هر چه تلاش كردم كه خود را از اين حالت برهانم، نتوانستم. به افراد متعدّدى مراجعه كردم، هر يك كتابهايى معرفى نمودند، مباحثات فراوانى انجام دادم؛ اما هيچ يك مؤثر واقع نشد، بلكه بر اضطرابم مىافزود تا آنكه شنيدم عالمى، به نام «شيخ حسنعلى اصفهانى»(رحمه الله)در مشهد مقدس، صاحب كرامات و مقامات معنوى والايى است و مشكلات مردم را حل مىكند. به او نامه اى نوشتم و شرح حال خود را بازگو كردم. چون اهل اهواز بودم ايشان در پاسخ نامه ام نوشتند: در فلان روز و فلان ساعت به كنار رودخانه «كارون» برو و در گوشه اى از نخلستانها بنشين، شايد خداوند مشكل تو را برطرف نمايد. لذا، در همان روز و ساعت مشخص شده بدانجا رفتم و در گوشه اى متحيّر نشستم. در حالى كه مشغول تماشاى رودخانه بودم، ديدم گاوميشى در وسط آب مشغول شنا كردن است. به تدريج، به سمت من آمد تا به ساحل رسيد، از آب بيرون آمد و چند دقيقه اى در نخلستان توقّف كرد تا آنكه بچه اى را كه در شكم داشت وضع حمل نمود. سپس آن را تميز كرد و به او شير داد! از تماشاى اين منظره، همه شكهايم برطرف شد و روحم آرامش پيدا كرد. به شكرانه اين نعمت، كه ايمان خود را باز يافتم و تزلزلم برطرف شد با خود عهد كردم كه هر شب جمعه تا صبح شب زنده دارى كنم.
چنين افرادى كه مدتى از نعمت ايمان محروم شدهاند و خداوند دوباره به آنان ايمان عنايت كرده است قدر اين نعمت را بهتر مىدانند. كسانى كه از آثار سوء بى ايمانى و تزلزل در اعتقادات آگاهند و درد فقدان آن و طعم تلخش را چشيدهاند وجود آن را مغتنم مىشمارند. ولى از آنجا كه هيچ گاه ايمان از ما سلب نشده است به خوبى نمىدانيم ايمانى كه داريم ـ هر چند كم رنگ و كم اثر است ـ چقدر با ارزش مىباشد. به قول ظريفى «بى خدايى نكشيده ايم كه بفهميم ايمان به خدا چه نعمتى است»! بايد تلاش كنيم كه ايمانمان در معرض آفات قرار نگيرد و پابرجا بماند و ان شاءالله با ايمان از دنيا برويم. اگر روزى رابطه انسان با خدا قطع شود و راه را گم كند و او تلاش نمايد تا راهى پيدا كند ولى روزنه اى بر روى او باز نشود آنگاه مىفهمد كه به چه بلايى مبتلا شده است.
گناه و خطر زوال ايمان
نبايد تصوّر كنيم كه ايمان، با آن همه كه ارزش دارد، براى ما ثابت و پابرجاست، بلكه اين نعمت نيز همانند ساير نعمتها امكان زوال دارد. از اينكه روزى اين نعمت از ما سلب شود، بايد به خدا پناه ببريم. چه بسيار كسانى بودهاند كه ايمان داشتهاند و اعمال صالح بسيار انجام مىدادند، ولى پس از مدتى در اثر عواملى ايمانشان ضعيف شده يا از آنان سلب گرديده است و بى ايمان از دنيا رفتهاند.
خداوند براى هيچ كس ضمانت نكرده است كه اگر نعمتى به وى ارزانى داشت از او سلب نكند، بلكه فرموده است:
«لَئنْ شَكَرْتُمْ لاَزيدَنّكمْ وَ لَئنْ كَفَرْتُمْ اِنَّ عَذابي لَشَديدٌ» ؛۶۴
اگر شكر نعمت بجاى آريد بر نعمت شما مىافزايم و اگر كفران نعمت كنيد عذاب من دردناك است.
بنابر اين، بايد توجه داشت كه ايمان انسان پيوسته در معرض هجوم آفات و نابودى است. از يك سو، شبهات و وسوسه هاى شيطانى و از سوى ديگر، اعمال و كردار زشت و ناشايست ايمان انسان را مورد تهديد جدّى قرار مىدهند. در روايات بيان شده كسى كه مرتكب گناهى مىشود نقطه سياهى در قلبش پديد مىآيد و آنجا را آلوده و تيره مىكند اگر گناهان زياد شد، تمام صفحه دل را فرا مىگيرد و چنين فردى ديگر رستگار نخواهد شد.۶۵
بايد از خدا بخواهيم كه ايمان ما را تقويت كند و آن را از آفات و دستبرد شياطين جنّ و انس محفوظ بدارد و اگر خداى ناكرده گناهى مرتكب شديم هر چه زودتر در صدد توبه و جبران آن برآييم تا تيره گي هايى را كه در اثر گناه در قلبمان پديد آمده است بزداييم. سياهى دل آثارى دارد كه در انسان تأثير مىگذارد، ولى ما متوجه نيستيم و تصور مىكنيم كه سالم هستيم. از جمله آثار گناه اين است كه موجب قساوت قلب مىشود و به دنبال آن، انسان از دعا و مناجات با خدا، قرائت قرآن و توسّل به ائمه اطهار(عليهم السلام) لذّت نمىبرد و در او ميل به گناه، شهوترانى و لهو و لعب ايجاد مىشود. نزديكى با اهل گناه و مجالست با آنان جاى مجالست با صالحان و بندگان شايسته خدا را مىگيرد و انسان علاقه پيدا مىكند كه با افرادى كه كم و بيش مانند خود او هستند همنشين باشد. اينها نشانه قساوت قلب و تيرگى دل است.
دلى كه نورانى است و با خدا ارتباط دارد از چيزهايى كه او را از خدا و ياد او دور مىسازد رنج مىبرد؛ اگر با كسى كه اهل دنيا و لهو و لعب باشد همنشين گردد گويا در زندانى گرفتار آمده و در انتظار رهايى از اين مجالست است؛
چو طوطى كلاغش بود هم نفس *** غنيمت شمارد خلاص از قفس
بنابر اين، بايد بدانيم كه:
اولا، ايمان هر قدر هم كه ضعيف باشد ـ گوهر بسيار گرانبهايى است كه خدا به ما ارزانى داشته است.
ثانياً، نبايد از اين نكته غافل شويم كه ايمان انسان در معرض زوال است. لذا، بايد پيوسته درصدد تقويت آن باشيم و تا آنجا كه ممكن است به تقويت اعتقادات خويش بپردازيم و از شبهات و آنچه موجب ايجاد شبهه مىگردد، دورى كنيم. اگر شبهه اى برايمان پيش آمد درصدد علاج آن برآييم و نگذاريم كه ذهن و دل ما جولانگاه وساوس شيطانى شود.
همچنين بايد از گناه و آنچه انسان را به گناه نزديك مىكند، اجتناب ورزيم. اگر خداى ناكرده، مرتكب گناهى شديم هر چه سريعتر توبه كنيم و بالاتر از همه آنكه با كمال ذلّت و تضرّع، از خدا بخواهيم كه ايمان ما را حفظ و آن را تقويت نمايد و براى اين منظور، به ائمه اطهار(عليهم السلام) نيز متوسّل شويم.
فقرات مزبور از دعاى «ابوحمزه» ناظر به نكاتى است كه ذكر گرديد:
«اَللّهُمَّ اِنّي اَسْئَلُكَ ايماناً تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبي وَ يَقيناً» ؛
پروردگارا، ايمان و يقينى كه پيوسته در قلب من حضور داشته باشد و از آن جدا نشود به من عنايت فرما.
برخى آثار ايمان
الف. يقين
وقتى ايمان در دل ثابت گرديد ثمراتى به بار مىآورد؛ كه در اينجا امام سجاد(عليه السلام) به دو اثر آن اشاره فرموده است؛ يقين به تقديرات الهى و رضا به قضاى الهى:
«حَتّى اَعْلَمَ اَنَّهُ لَنْ يُصيبَني اِلاّ مَا كَتَبْتَ لي» ؛
خداوندا، به من يقينى عطا كن كه بدانم هيچ چيز به من نمىرسد، مگر آنچه كه تو برايم مقدّر ساخته اى.
يقين بالاترين و كاملترين مرحله ايمان است، ايمان خود متوقف بر معرفت است معرفت كامل موجب پيدايش صفت يقين در انسان مىشود. كسى به مرحله يقين برسد ديگر برايش فرق ندارد كه در رفاه باشد يا در سختى، در مقابل حوادث زندگى مادى بى تفاوت است چون دلش به جاى ديگرى محكم شده است. مؤمنى كه ايمانش كامل گشته و به مرحله يقين رسيده كار خود را به خدا وامى گذارد و مىداند نفعش در چيزى است كه خدا براى او پيش مىآورد.
لذا مؤمن خيالش آسوده است كه خدا عهده دار زندگى اوست و خير او در چيزى است كه خدا پيش مىآورد، در حديث معراج خداوند مىفرمايد:
فَاِذا اسْتَيْقَنَ العَبْدُ لا يُبالى كَيْفَ اَصْبَحَ بِعُسْر اَمْ بِيُسْرِ»۶۶.
پس هرگاه بنده ام به مقام «يقين» رسيد، اهميت نمىدهد كه زندگى او به سختى بگذرد يا به آسانى.
از امام رضا(عليه السلام) معناى «يقين» پرسيده شد. فرمود: امام باقر(عليه السلام) آن را چنين تفسير كرده است:
اَلتَّوكُلُ عَلَى اللهِ وَالتَّسْليمُ للهِ وَالرِّضا بِقَضاءِ اللهِ وَالتَفْويضُ اِلَى اللهِ.۶۷
يقين عبارت است از: توكّل بر خدا نمودن، تسليم فرمان خدا بودن، و راضى به قضاى الهى بودن و واگذارى (امور) به خدا.
بنابراين اولين اثر ايمان اين است كه انسان يقين پيدا مىكند كه آنچه را كه بايد به او برسد خواهد رسيد و آنچه را مقدّر نشده است به او نمىرسد.
امام صادق(عليه السلام) از حضرت على(عليه السلام) نقل كرده است كه فرمود:
«لا يَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الاِْيمانِ حَتى يَعْلَمَ اَنَّ ما اَصابَهُ لَمْ يَكُنْ لِيُخْطَئَهُ وَاَنَّ ما اَخطأهْ لَمْ يَكَنُ لِيُصيبَهُ وَاَنَّ الضّارَّ النّافِعَ هُوَ اللهُ؛ عَزَّوَجَلَّ» .۶۸
هيچ بنده اى طعم ايمان را نمىچشد مگر آنكه علم (يقين) پيدا كند كه آنچه به او رسيده ممكن نبوده است كه به او نرسد و آنچه به او نرسيده غير ممكن بوده است كه به او برسد. (آنچه بنا بوده به او برسد، رسيده است يا خواهد رسيد و آنچه بنا نيست به او برسد، نرسيده و نخواهد رسيد). و تنها كسى كه مىتواند سود و زيان برساند خداى عزّوجل است.اين بينش كه آنچه در اثر تلاش و كوشش ما حاصل مىشود از خود ماست، بينش شرك آميز است.
انسان موحد بايد بداند كه وجودش از خداست نيروى بدنى و فكرى اش از خداست و موادى كه در آنها تصرّف مىكند از خداست، علاوه بر همه اينها استفاده از آنها نيز در گرو تدبير اوست و چنان نيست كه هر كسى مالى اندوخت و ثروتى بدست آورد، بتواند به خوبى و بدون خواست خدا استفاده كند چه بسا كسانى كه ثروتها اندوختند (چه از راه حلال و چه از راه حرام) ولى موفق نشدند از آنها استفاده كنند. بنابراين استفاده بردن از مال نيز به خواست خدا بستگى دارد.
البته بايد توجه داشت كه لازمه پذيرفتن يقين، اعتقاد به جبر نيست؛ يعنى چنين نيست كه انسان به دنبال كار و كوشش نرود و تنبلى را پيشه سازد و اعتقادات دينى را بهانه قرار دهد و بگويد هر چه مقدر شده باشد به من خواهد رسيد، خواه كار كنم يا نكنم. گر چه در اينجا، مجالى براى مطرح كردن بحث جبر و اختيار به طور تفصيل نيست، لكن به اجمال مىگوييم كه آنچه مقدّر است: «تحقّق مسبّبات از راه اسباب است». خداوند در تقدير امور، اسباب و عوامل را در نظر داشته است. يكى از اين اسباب اراده خود انسان است كه جزو اسباب و مسبّبات است.
به عنوان مثال، اگر مقدّر شده است كه عمر كسى پنجاه سال باشد به اين معناست كه خداوند مىداند كه وى در طول عمر خويش، چه كارهايى انجام مىدهد و چه كارهايى را ترك مىكند، چقدر بدانچه موجب طول ۴۱ عمر و يا كوتاهى آن مىشود، مانند صله رحم، يا قطع رحم، مراعات حقوق پدر و مادر، مراعات بهداشت و مسائلى از اين قبيل، اهميت مىدهد.
بنابراين، خداوند بر اساس علم گسترده خود بر اعمال و رفتار اختيارى آن شخص، مقرّر فرموده است كه عمر او مثلاً پنجاه سال باشد. ولى چنين نيست كه وى بگويد مقدّر شده است، عمر من پنجاه سال باشد و كارهاى من تأثيرى در آن ندارد. آنچه خداوند مقدّر فرموده بر اساس همين افعال اختيارى انسان است.
استناد افعال اختيارى انسان به خداى متعال منافاتى با استناد آنها به خود وى ندارد؛ زيرا اين استنادها در طول يكديگر هستند و تزاحمى با هم ندارند. به ديگر سخن، استناد فعل به فاعل انسانى در يك سطح است و استناد آن به خداى متعال در سطح بالاترى است كه در آن سطح وجود خود انسان و وجود ماده اى كه كارش را روى آن انجام مىدهد و وجود ابزارهايى كه كار را بوسيله آنها انجام مىدهد همگى مستند به اوست. پس تأثير اراده انسان به عنوان «جزء اخير علت تامه» در كار خودش منافات با استناد وجود همه اجزاء علّت تامه به خداى متعال ندارد و اين خدا است كه وجود جهان و انسان و همه شؤون وجودى او را در دست قدرت خود دارد و همواره به آنها وجود مىبخشد و هيچ موجودى در هيچ حالى و زمانى از او بى نياز نيست. و استقلال از او ندارد. بنابراين كارهاى اختيارى انسان هم بى نياز از خدا و خارج از قلمرو اراده او نيست و چنان نيست كه كار يا بايد مستند به اراده انسان باشد يا مستند به اراده خدا، زيرا اين دو اراده در عرض يكديگر نيستند كه قابل جمع نباشند.
بلكه اراده انسان همانند اصل وجودش وابسته به اراده الهى است و اراده خداى متعال براى تحقق آن ضرورت دارد، وما تَشاؤنَ اِلاّ اَنْ يَشاءَاللهُ رَبُّ الْعالَمينَ؛ ۶۹
قرآن مجيد مىفرمايد:
«مَا اَصَابَ مِنْ مُصيبَة فِى الارْضِ وَ لافي اَنْفُسِكُم اِلاّ فى كِتَاب مِنْ قَبْلِ اَنْ نَبْرَأهَا اِنَّ ذلِكَ عَلَى اللهِ يَسيرٌ» ؛۷۰
هيچ مصيبت و رنجى در زمين و يا در وجود خودتان به شما نمىرسد مگر اينكه، قبل از آنكه آن را ايجاد كنيم، همه در كتاب (لوح محفوظ) ثبت شده است و اين كار بر خدا آسان است.
سپس مىفرمايد:
«لِكَيْلا تَأسَوا عَلى مَا فَاتَكُمْ وَ لاتَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ» ؛۷۱
تا هرگز بر آنچه از دست شما مىرود دلتنگ نشويد و بدانچه به شما مىرسد دلشاد نگرديد.
اگر در اين دنيا، نعمتى از ما گرفته شد؛ مثلاً يكى از عزيزان خود را از دست داديم يا به فقر، بيمارى و مانند آن گرفتار شديم، بايد بدانيم كه اينها مقدّر و مكتوب است تا متأثر نشويم و خود را نبازيم؛ بايد بدانيم كه نعمتى بوده كه خدا داده، سپس بنابر مصالحى آن را از ما گرفته است.
خداوند به حضرت موسى فرمود: محبوبترين بندگانم كسى است كه وقتىمحبوبش را از او مىگيرم با من منازعه نمىكند و تسليم است.۷۲
بنابر اين، انسان مؤمن نبايد به نعمتهاى دنيا دل ببندد و به دليل از دست دادن آنها غمگين شود، بلكه پيوسته بايد در فكر بندگى و انجام وظايف خويش باشد، نه اينكه در اين فكر باشد كه چه چيزى را به دست آورده يا چه چيزى را از دست داده است.
ب ـ راضى بودن به قضاى الهى
دومين اثر ايمان رضا به قضاى الهى است:
«وَ رَضّني مِنَ الْعَيْشِ بِما قَسَمْتَ لي يَا اَرْحَمَ الّراحمِينَ»؛
اى مهربانترين مهربانان، مرا بدانچه در زندگى قسمت مىفرمايى راضى بگردان.
خداى متعال براى بندگان خود تقديراتى دارد و اين تقديرات گاهى موافق با خواسته ايشان است و به آن خرسند مىگردند و زمانى نيز از آن ناخشنود مىشوند. آنچه خداوند مىخواهد اين است كه به مقدرات او راضى باشند و به قضاى او گردن نهند اين تقدير گاهى در امور تشريعى است و گاهى در امور تكوينى.
در امور تشريعى همان تكاليف، واجبات و محرمات است. رضايت در اينجا به معناى انجام واجبات و ترك محرمات است.
در امور تكوينى، بايد به آنچه خدا براى بنده پيش مىآورد راضى باشد، چه واقعه ناگوار باشد و چه خوشايند. انسانها در برابر حوادث ناخوشايند آزموده مىشوند تا مشخص شود چه واكنشى نشان مىدهند. برخى از آزمايشها مربوط به مرحله اول ايمان است تا معلوم شود آيا انسان در مقابل حوادث سخت، احكام الهى را رعايت مىكند يا عصيان مىكند؟ و مربته بالاتر مخصوص بندگان برجسته است كه آيا در برابر حوادث سخت از خدا شكوه مىكنند يا آنها را تحمل كرده، دم فرو مىبندند اين مقام «صبر» است، بالاتر از صبر مقام «رضا» است، يعنى اهل رضا هم درد و رنج و گرفتارى را تحمل مىكنند و هم به آن رضايت مىدهند (در عمق دل هيچ ناراحتى و شكوه اى ندارند) چون از جانب خداست. اين بالاترين مرحله ايمان است كه در آن صورت انسان از جان و دل به تقديرات خداوند راضى است و به اينكه تقديرات الهى از روى حكمت است، ايمان دارد. لذا خداوند در شب معراج به رسولش فرمود: محبوب ترين كارها نزد من توكل است و (بالاتر از آن) «رضايت» به آنچه تقدير كرده ام. ۷۳
البته اين بدان معنا نيست كه انسان دست از كار و كوشش بردارد، بلكه تلاش كردن خود جز عوامل تقدير الهى به شمار مىرود. منظور اين است كه به آنچه واقع شده راضى باشيم. و بدانيم هر حادثه اى بر حكمتى استوار است.
خداوند به موسى خطاب فرمود:
يا موسى ما خَلَقْتُ خَلْقاً اَحَبَّ اِلَىّ مِنْ عَبدى اَلْمُؤمِنْ وَاِنّى اِنَّما اِبْتَلَيتُهُ لِما هُوَ خَيْرٌ لَهُ. ۷۴
اى موسى، هيچ مخلوقى نزد من از بنده مؤمنم محبوبتر نيست؛ اگر گرفتارى و ابتلايى براى او پيش مىآورم خير او در آن است. چرا كه من به صلاح بنده ام آگاه ترم.
مادرى كه به بچه مريض خود داروهاى تلخ و بدمزه مىخوراند مسلماً دوست فرزندش هست به جهت دشمنى با او نيست بلكه كار او از روى محبت و علاقه به فرزندش است كار خداوند نيز چنين است.
روايت زيادى داريم كه بيان مىكند گاهى خداوند صلاح بنده اى را در فقر مىبيند، امر دينش جز با فقر و تهيدستى اصلاح نمىشود. از روى محبت آن بنده را فقير مىكند، و برخى جز با غنا و ثروتمندى ايمانشان حفظ نمىشود، آنان را غنى مىكند. گاهى فقر و غنا را وسيله امتحان بندگان قرار مىدهد.۷۵
مجدداً تأكيد مىكنم، انسان نبايد دست روى دست بگذارد و از تلاش باز ايستد و بگويد كه خدايا، هر چه خير است براى من پيش آور! بلكه انجام وظيفه مطلبى است و واگذارى كارها به خدا و رضا به قضاى او مطلب ديگر.
به هر حال انسان بايد بدانچه كه خدا قسمت او كرده است ـ چه كم باشد و چه زياد ـ راضى باشد. اين رضايت هم نتيجه دنيوى دارد و هم نتيجه اخروى؛ در دنيا، انسان احساس آرامش و آسايش مىكند. در آخرت نيز از مقامهاى اهل «رضا» برخوردار مىگردد.
متأسفانه بيشتر مردم، در اثر ضعف ايمان، از وضع زندگى خويش راضى نيستند و شكايت مىكنند؛ بدانچه خدا به آنان داده قانع نيستند. از اينرو، هيچ گاه آرامش و آسايش ندارند و نگرانى سراسر زندگى آنان را فرا گرفته است. اما انسان مؤمن به اين نكته توجه دارد كه بسيارى از چيزهايى را كه مردم آرزو مىكنند، داشته باشند و براى به دست آوردن آنها تلاش مىكنند، چه بسا به صلاحشان نباشد و حتى موجب ناراحتى و بروز مشكلات گردد.
در دعاى افتتاح، مىخوانيم: «لَعَلَّ الّذي اَبْطَأَ عَنِّي هُوَ خيرٌ لي لِعِلْمِكَ بِعَاقِبَةَ الاُمُورِ» ؛ خدايا، گاهى از تو چيزهايى را درخواست مىكنم، و تو اجابت آنها را به تأخير مىاندازى؛ از اين تأخير اظهار ناراحتى مىكنم، امّا چه بسا، تأخير در استجابت دعا برايم بهتر بوده است؛ زيرا تو از عاقبت كارها آگاهى.
قرآن كريم نيز مىفرمايد:
«عَسى اَنْ تكْرَهُوا شَيئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى اَنْ تُحِبُّوا شَيئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ» ۷۶
چه بسا، چيزى را ناگوار شماريد، ولى به حقيقت، خير و صلاح شما در آن باشد و چه بسا، چيزى را دوست بداريد، ولى در واقع، شرّ و فساد شما در آن باشد.
اين مسأله بسيار اتفاق افتاده است كه حتى گاهى خود انسان مىفهمدكه چيزهايى را كه بدانها علاقه مند بوده و دوست داشته كه واجد آنها باشد، اگر بدانها دست مىيافت به زيانش بود و بعكس، برخى چيزهايى را كه از وجودشان ناخشنود بوده و نسبت به آنها اظهار بيزارى مىكرده وقتى تحقّق يافتهاند، در يافته است كه به خير و نفع او بوده است.
قرآن در باره همسران مىفرمايد:
«فَاِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى اَنْ تَكْرَهُوا شَيئاً وَ يَجْعَلَ اللهُ فيهِ خَيْراً كَثيراً» ؛۷۷
اگر (همسرانتان) مورد پسند شما نيستند (اظهار كراهت نكنيد) چه بسا، چيزى مورد پسند شما نباشد اما خداوند در آن خير فراوانى قرار دهد.
بنابر اين، در هر حال، انسان بايد كار خود را به خدا واگذارد و نسبت به آنچه براى او پيش مىآورد راضى باشد. از اينرو، يكى از نتايج ايمان كامل يقين و ديگرى رضايت و خشنودى نسبت به قضاى خداوند است.
منبع : کتاب شرح فرازهایی از دعا ابوحمزه ثمالی ، آیت الله مصباح یزدی
پی نوشت :
۱ـ رعد /۱۳.
۲ـ جمعه /۱؛ تغابن /۱.
۳ـ اسراء /۴۴
۴ـ ق /۱۶.
۵. مفاتيح الجنان، مناجات خمس عشره، مناجات چهارم.
۶. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج ۷۷، ص ۲۴، روايت ۶.
۷ـ مفاتيح الجنان، مناجات خمس عشره، مناجات دوازدهم.
۸ـ مفاتيح الجنان، مأخوذ از مناجات خمسة عشر امام سجاد(عليه السلام) ، مناجات الراغبين.
۹.مفاتيح الجنان، دعاى عرفه امام حسين(عليه السلام) .
۱۰ـ انبياء /۸۷.
۱۱ـ انبياء /۸۸.
۱۲ـ مفاتيح الجنان. دعاى عرفه امام حسين(عليه السلام) .
۱۳ـ ذاريات /۵۶.
۱۴ـ انفال /۱۰.
۱۵. آل عمران /۱۲۳.
۱۶. توبه /۲۵.
۱۷ـ آل عمران /۱۳۹.
۱۸ـ مفاتيح الجنان مناجات خمس عشره، مناجات ۱۳.
۱۹ـ كلينى، اصول كافى، ج ۲ (باب الرضا بالقضاء) روايت ۴.
۲۰.ـ مفاتيح الجنان، مناجات خمسة عشره امام سجاد(عليه السلام) . مناجات المطيعين.
۲۱ـ محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج ۲، ص ۶۷، روايت ۱.
۲۲.همان
۲۳.محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج ۷۰ ص ۲۲، روايت ۲۲.
۲۴.ـ مفاتيح الجنان، ص ۲۳۸.
۲۵ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج ۷۰، ص ۱۶، روايت ۷.
۲۶ـ محمد باقر مجلسى، ج ۲، ص ۴، روايت ۶ ، باب ۸.
۲۷. مفاتيح الجنان، مناجات خمس عشره، مناجات ششم.
۲۸ـ طه /۱۴.
۲۹ـ انبياء/ ۱۰۵.
۳۰ـ حجر /۹.
۳۱ـ اعراف /۲۰۵.
۳۲. بحارالانوار، ج ۲۴ ص ۱۰۴، روايت ۱۵. (مضمون عبارت)
۳۳ـ بقره /۲۵۰.
۳۴ـ هود /۱۲۳.
۳۵ـ مريم /۶۴.
۳۶ـ يونس /۶۱.
۳۷ـ آل عمران /۷۷.
۳۸ـ طبرسى، مكارم الاخلاق،ص ۱۴.
۳۹ـ طبرسى، مكارم الاخلاق، ص ۳۹.
۴۰ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج ۱۳ ص ۳۴۳، روايت ۲۱.
۴۱ـ نور /۳۷.
۴۲. بحارالانوار، ج ۷۷، ص ۲۱.
۴۳ـ محمد باقر مجسلسى، بحارالانوار، ج ۷۷، ص ۲۳، روايت ۶.
۴۴ـ مفاتيح الجنان، مناجات خمس عشره.
۴۵ـ مفاتيح الجنان مأخوذ از دعاى كميل.
۴۶ـ نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه ۲۲۲.
۴۷ـ مستدرك الوسايل، ج ۲ ص ۱۰۴، روايت ۱۵۴۸.
۴۸ـ حجرات /۱۲. آيا كسى دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ (به يقين) همه شما از آن كراهت داريد.
۴۹ـ نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه ۲۲۲.
۵۰ـ انعام /۱۲۲.
۵۱ـ نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه ۸۷.
۵۲ـ زمر /۴۵.
۵۳ـ عنكبوت /۶۵.
۵۴ـ رعد /۲۸.
۵۵ـ مستدرك الوسائل، ج ۱۲، باب ۶۱، ص ۳۶، روايت ۱۳۴۴۶، به نقل از ديلمى در ارشاد القلوب.
۵۶ـ طبرسى، مستدرك الوسائل، ج ۱۲، باب ۶۱، ص ۳۶، روايت ۱۳۴۴۶، به نقل از ديلمى در ارشاد القلوب
۵۷ـ آل عمران /۱۸۵.
۵۸ـ لقمان /۳۳.
۵۹ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج ۷۰، ص ۲۶، روايت ۲۸.
۶۰ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج۲۷، ص۱۰۵، روايت ۷۵.
۶۱. عزيزالله عطاردى، مُسند فاطمه الزهرا(س)، (انتشارات عطارد چاپ اوّل) ص ۴۰۱.
۶۲.ـ مؤمنون /۹۹ ـ ۱۰۰.
۶۳ـ مفاتيح الجنان، مناجات خمسة عشر امام سجاد(عليه السلام) ، مناجات الزاهدين.
۶۴ـ ابراهيم /۷.
۶۵ـ بحار، ج ۷۳، ص ۳۲۷، روايت ۱۰.
۶۶ـ بحارالانوار، ج ۷۷، ص ۲۷، روايت ۶.
۶۷ـ بحارالانوار، ج ۷۰، ص ۱۳۸، روايت ۴.
۶۸ـ محمد تقى مجلسى، بحارالانوار، ج ۷۰، ص ۱۵۴، روايت ۱۲.
۶۹ تكوير /۲۹.
۷۰ـ حديد /۲۲.
۷۱ـ حديد /۲۳.
۷۲ـ بحار، ج ۸۲، ص ۹۰.
۷۳ـ بحارالانوار، ج ۷۷، ص ۲۱.
۷۴ـ بحار ج ۱۳، ص ۳۴۸، روايت ۳۶.
۷۵ـ بحار ج ۷۲، ص ۳۲۷، روايت ۱۲.
۷۶ـ سوره بقره: ۲۱۶
۷۷ـ نساء /۱۹.
بهترین سایت پاسخ به سوالات شرعی و احکام