بیوگرافی بهرام رادان و همسرش+عکس
بقیه در ادامه مطلب
بیوگرافی و زندگینامه
بهرام رادان بازیگر و خواننده ایرانی متولد ۸ اردیبهشت ۱۳۵۸ در تهران می باشد و ۳۸ سال سن دارد.اصلیت وی تهرانی می باشد.
تحصیلات : رادان دارای مدرک مدیریت بازرگانی از دانشگاه آزاد تهران می باشد.
شروع بازیگری : بهرام رادان فعالیت هنری خود, را از سال ۱۳۷۹ با بازی در فیلم شور عشق ساخته نادر مقدس آغاز نمود.
رادان برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد از بیست و دومین جشنواره بینالمللی فیلم فجر برای فیلم شمعی در باد شده است.
خوانندگی : او علاوه بر بازیگری نیز در عرصه خوانندگی فعالیت کرده است و آلبومی به نام روی دیگر نیز از وی منتشر شده است.
ماجرای ازدواج و همسرش
بهرام رادان تاکنون ازدواج نکرده است و مجرد می باشد . چندی پیش وی با انتشار یک عکس در کنار یک زن در صفحه اینستاگرامش خبر عروسی اش را داد ! اما این خبر واقعیت نداشت و دروغ سیزده او بود ! این عکس در واقع مربوط به حضور او در یک فیلم آمریکایی می باشد.
اینستاگرام بهرام رادان : instagram/Bahramradan
پدر و مادر بهرام رادان
مصاحبه و گفتگو با بهرام رادان
شما از معدود بازیگرانی هستید که از اولین فیلمتان، شور عشق، به عنوان چهره دیده شدید و اولین نقشتان یک نقش کاملاً جواناولی بوده است. وقتی کارتان را شروع کردید چهقدر نسبت به این موقعیت آگاه بودید؟ این شهامت که نقش اول باشید و بار یک فیلم را به دوش بکشید از کجا در شما پیدا شد؟ اصلاً به این مسأله فکر میکردید؟
روزهای اول که برای شور عشق انتخاب شدم نمی دانستم نقش اولم. آن زمان بازیگرانی مثل ابوالفضل پورعرب،محمدرضا فروتن و فریبز عربنیا مطرح بودند و بهترین نقشهای فیلمها را بازی میکردند. فکر میکنم قرمز تازه اکران شده بود و فیلم و بخصوص نقشی که محمدرضا بازی کرده بود روی نگاهم به سینما و بازیگری تاثیر گذاشته بود،؛ یک جورهایی برایم راسکول نیکوف را تداعی میکرد.
با اینکه ضدقهرمان بود، عصیانی را داشت که در پی اش بودم .روزهای اول ورودم بیشتر با هیجان زرق و برق ظاهری سینما همراه بود تا حس جوان اولی،اینها همه اتفاقاتی بود که در طی زمان و بتدریج به وجود آمد. یعنی آمدم و وارد گود شدم و باقی اتفاقها به دنبالش آمدند. در اولین قدم ملاقات با مخاطبم، شورعشق در تابستان ۱۳۷۹ اکران شد و بلافاصله در شهرستآنهای مختلف رکورددار فروش شد، با این اتفاق دنیای شهرت برایم آغاز شد و مرا بیشتر نسبت به سینما کنجکاو کرد.
هیجان داشتید؟
نه، واقعاً آن قدرها هیجانزده نبودم. ماجرا به این شکل بود که مثلاًروزنامهها مینوشتند شور عشق پرفروشترین فیلم سال در مشهد شد. چون شور عشق اول درشهرستآنها اکران شد وبعد به تهران آمد.و این مرا کنجکاو میکرد درباره این حرفه و مخاطبینم که بتدریججزوی از زندگی حرفه اییم شدند، بیشتر بدانم.البتهیک سری اتفاقها هم افتاد که باعث شد آن حباب کاغذی غرور در آن ابتدا ساخته نشود؛ لااقل برای من. این قبیل اتفاقات، احساسات و شور بوجود آمده در منرا متعادل میکرد. شور عشق فروش عجیبوغریبیکرد
. یادم هست آن سال بیشترین فروش را در اکران شهرستآنها داشت و در تهران سومین فیلم پرفروش شد؛ سومین فیلم در تهران آمار خیلی خوبیبود. فکر کنید آن سال سگکشیآقای بهرام بیضایی اکران بود؛ اولین فیلم بیضایی بعد از ده سال در صدرفروش قرار داشت با کلی بازیگر اسمی. در مقابل ما بودیم،شورعشقو دو بازیگر ناشناس. بعد گروهی از منتقدین آمدند یک چیزیبه اسم زرشک زرین به فیلم دادند.
الان با خودم فکر میکنم اگر به جای این مسیر این طور میشد که این فیلم هم مورد اقبال مردم واقع میشد، هم مورداقبال منتقدان قرار میگرفت و هم مثلا بازی من دیده میشد، شاید در همان شروع کار نابود میشدم.انتظارات بالامیرفت و قدرت کنترلش از توانم خارج میشد،برای همین فکر کنم بهتر همین شد که بهتدریج همه چیز به وجود آمد. یعنی ما بهتدریج آمدیم، دیده شدیم و ماندیم به هر حال در آن سالها رضا گلزار با سام و نرگس آمد که فکرکنم یک سال بعد از شور عشق اکران شد، همان وقتها شهاب هم با رخساره آمد.
البته شهاب حسینی آن موقع بیشتر تلویزیونی بود. درخشش شهاب در سینما در دهه هشتاد شروع شد.
فکر کنم حامد هم بعد از ما آمد. البته نه،حامد همان سالها یک فیلم داشت به اسم آخر بازی که آقای همایون اسعدیان ساخته بودو برای همان هم نامزد بهترین بازیگر نقش اول مرد شد.
حامد بهداد اولین جایی که دیده شد همان نقش مکمل فیلم بوتیک بود و سریال صبح روزی که متولد شدم.
آن موقع بود که کمکم مسئولیت ایجاد شد. بخصوص برای من .چون آدمی بودم و هستم که نقدها را میخوانم و پیگیرنظرها هستم. دلمنمیخواست به قولشما آن جواناول الکی کهآمده بهواسطه چهرهاش شهرت پیداکند باشم. بیشتر دنبالمحبوبیت ومقبولیت بودم. برای همین بود که از فیلم هفتمم (گاوخونی) تا فیلم هفدهمم(سنتوری)سراغ امثال بهروز افخمی(دو بار) و رخشان بنیاعتماد(دوبار) وپوران درخشنده ،سیروس الوند، مسعودکیمیایی(دوبار)،ابوالحسنداودی و داریوش مهرجویی رفتم. یعنی با اینکه نقشها گاهی خیلی متفاوت بودند باز سعی میکردم تجربهشان کنم تا آن قالب جوان اولی را بشکنم. تلاش کردم تعادلی را بین کارهایم به وجود بیاورم و به یکسمت خم نشومو تصور میکنم دریافت دو سیمرغ در این مدت نشان داد که به بیراهه نرفتم.
در این فرایند آنچه در مورد شما خودنمایی میکند، شاید در مورد همه بازیگرانی که باهوشترهستند و دغدغه دارند صدق میکند، دغدغه انتخاب است. یعنی از همان شور عشق به بعد به نظر میآیدکه روی انتخابها تأمل میکردید. شاید بعضیها درست هم درنمیآمده یا آن چیزی که فکر میکردید نمیشده.چهگونه فیلم به فیلم خودتان را شناختید؟ سلیقه خودتان را چهگونه پیدا کردید؟ چهگونه بهرام رادان را ساختید؟ چون این طور که مشخص است تفاوتهایی بین این شمایل با شمایل روز اول به وجود آمده و شناخت شکل گرفته است.
جواب این سؤال خیلی سخت است چون همه چیز مرحله به مرحله ساخته شد. مثل شمایل یک مجسمه یا تکه های یک پازل، شما مرحله به مرحلهبا ابزاری که در اختیار دارید آن را درست میکنید. من همیشه به هنرپیشههای نسل جوانتر هم میگویم که شمانباید بنشینید منتظر که فلان کارگردان بزرگ سراغتان بیاید. شما با توجه به پیشنهادهایی که داریدبهترین انتخاب را میکنید. من بدترین فیلمهایم هم بهترین انتخابهایم بوده در زمان خودش.درست یا غلط، آن موقع تصوری داشتم و افقی رامیدیدم و بدنبالش رفتم.
بعد از شورعشق ، آبی را کار کردم چون ستارهای به اسم هدیه تهرانی کنارم بود که میدانستم باعث میشود این فیلم دیده شود. بعد ساقیرا کار کردم، فکر میکردم تنها کسی هستم که بار فیلم را به دوش میکشد و برایم چالشبود. بعد آواز قو را بازی کردم چون فکر میکردم نقش پیمان فدایی، عصیانی که میخواستم فریاد کنم را داشت. بین همین چهارتادوتا آن وسط دیده نمیشود، بعد یکدفعه آواز قو دیده میشود.
به هرحال هر زمان شرایط خودش را دارد. سال ۸۰ بیشتر در دفتر پویافیلم کار کردم و دلم میخواست فعال تر باشم.فیلم موفق آوازقو و بعدرز زرد را داشتم، بعد عطش را کار کردم، وقتی عطشم برای دیده شدن فروکش کرد، تغییر مسیر دادم . منظور این است که ؛هدف؛ چیزی نبوده که از قبلفکر شده باشد و من فقط اجرایش کنم، تکهتکه های پازلی بوده که هر تکهاش را با توجه به امکانات، هوش، توان، استعداد و شانسی که در هر زمان داشتم ،مهیا میکردم و کنارهم میچیدم.
حالااینکه تا چه حدموفق یا تا چه حد ناموفق بودم، قضاوت ش بحث دیگریست ، ولی من تمام تلاشم را در آن زمان کرده ا م. اگر با علم، تجربه و سواد الانم برگردم به روز اول و دوباره بخواهم آن مسیر را طی کنم، خیلی از آن کارها را انجام نمیدهم یا خیلی از کارهایی را که نکردم انجام میدهم. هرچند به نظرم آن کارهایی که کردم و موفق نبودند هر کدام درسی داشتند که بعدها توانستند کمکم کنند.
فرایند آگاهی از کجاآغاز شد؟ از کجا بهرام رادان واقف شد به موقعیتی که دارد؟ به تصویری که میتواند باشد؟ و اینکه هدفمند بودید و آمال و آرزوهایی داشتید یا نه؟این ارتباط با مخاطب و پرسونایی که الان از بهرام رادان شکل گرفته چهقدرنتیجه تصمیمها و آگاهی خود شما بوده؟
همان طور که گفتم روزاول تصویری قطعیوجود نداشت. پازلها روی صفحه سفید کمکم چیده شد و همچنان هم دارد چیده میشود. نمیشود آدم یک قالب را برای خودش در نظر بگیرد وبه سمت آن قالب برود چون آن قالب میبایست در زمآنهای مختلف وبا تغییر مخاطبان، تغییر شکل پیدا کند و کاملتر شود.
مخاطباصلی سینما گروه سنی هجده تا سیوپنج سال است.این به این معنا نیست که کمتر و بیشتر از این سنین مخاطب نیست،کمتر و بیشتر از این باره سنی، سینما برایش به اندازه اینها مهم نیست. خیلی از مردم وقتی سن سیوپنج سال رارد میکنند به علتشرایط و گرفتاریهای زندگی،تشکیل خانواده، کار و… کمتر به سینما بها میدهند و همین طور کسانی که زیر سن هجده سال هستند چون اکثراً دانشآموز هستند وسرشان به درس و مدرسه گرم است و اختیار رفتوآمدشان با والدینشان است، هنوز جزو هواداران جدی سینما به حساب نمیآیند. اینگروه هجده تا سیوپنج سالی کهالان مخاطب سینما هستند با آن گروه هجده تا سیوپنج سال پانزده سال پیش، زمان شروع کار من،خیلی فرق کردهاند.
چهگونه مخاطبتان را میشناسید؛چه آن زمان چه الان؟
آن زمان کمتر شناختداشتم و بیشتر به اطرافخودم نگاه میکردم؛ الان بهلطف شبکههای اجتماعیبیشتر میتوانم کنارشانباشم و نظرهایشان را بدانم. این کار کمکم میکند با نظرها و تفکرات و سلیقهشان آشنا شوم. قبلاً صرفاً از دوست، آشنا وآدمهای دوروبرمنظرسنجی میکردم و جهانبینی من به آنها و نظرهایشان محدود میشد، اماالان گستردهتر شده. رشد من با مخاطبم شکل میگیرم.
در جلسههایی که درتیم خودمان داریم، خیلی وقتها اینها را آنالیز میکنیم؛ اینکه مردم الان دارند به کدام سمت میروند، این کار را انجام بدهیم، این کار راانجام ندهیم و… . من اصولاً به مشاوره و مشورت کردن خیلی اعتقاد دارم و تیم کوچکخودم را دارم که همیشه با آنها مشورت میکنم. نمیخواهم اسم این فرایند را «علمی» بگذارم ولی میتوانم بگویم فکرشده ماجراها را پیش میبریم. این هم نیست که هر اتفاقی که از اینمسیر تفکر عبور میکند الزاماًبه موفقیت ختم شود؛ موضوع این است که به آن فکر کردیم و اتفاقاتی که بعد میافتد را میتوانیم تاحدودی پیشبینی کنیم.هرچهقدر کهبخواهید در یک جایگاه بمانید، حضورتان، حرف زدنتان، سکوتتان، بیشفعالیتان، کمفعالیتان و همه اینها باید حسابشده باشد. یعنی زمانی احتیاج است که شما سکوت کنید، زمانی احتیاج استحرف بزنید، زمانی حضور پیدا کنید و زمانی حضور نداشته باشید.
در سینمای دنیا، بین چهرههای جواناول و قهرمان فیلمها، همیشه کسانی بودند که در یک قالب باقی ماندند مثل جان وین، همفری بوگارت و… که همیشه در یک قالب خاص بازی کردند. اما به نظر میآید بهرام رادان از آن دسته بازیگرانی است که علاقه دارد نقشهای مختلف را تجربه کند و در سالهای شروع کار بعد از دیده شدن، به سمت آزمودن نقشهای مختلف و اثبات تواناییهای بازیگریاش رفته. چهقدر برای شما این مسأله اثبات توان بازیگری دغدغه بوده و چرا دغدغه بوده؟ چرا احساس میکردید باید ثابت شود که بازیگر توانایی هستید و میتوانیداز پس هر نقشی برآیید؟ آن پرسونای قهرمان، عصیانگر، معترض و ناسازگار شما را به اندازه کافی ارضا نمیکرد؟
ارضاکننده بود ولی نکته اینجاست که همیشهدلم میخواهد بعد ازاینکه تیتراژفیلم تمام میشود، تماشاگر بهرام رادان را از یاد ببرد و در قالب شخصیت فرو برود. اگر این بشود من میتوانم فکر کنمکه یک بازیگر خوب هستم. از طرفی این عبور از قالبهای متداول و تعریفشده در چند فیلم اتفاق میافتد و بعد دوباره در فیلمی سعی میکنم به پرسونای آشنای خودم برگردم وهمان آدمی بشوم که خیلیها به من میگویند: « تو خودت بودی» اما من آن را هم فکرشده انجام میدهم.
مهمترین هدفی کهدارم این است که تماشاگر همزمان طی یک سال کاری، هم منِ من را ببیند و هم قالبهای متفاوت شخصیت را؛ جدا از اینکه تا چه مقدار در هرکدام از آنها موفق باشم.یعنی اگر فکر کنیم که به طور متوسط من در یک سال دو فیلم بازی کنم؛ یک فیلم را به شکست قیافه، شخصیت و نقشی که از من انتظار نمیرود اختصاص میدهم و دیگری را به همان اتفاقی که همه دوست دارند یا به آن عادت کردهاند.
این آزمونوخطا و رفتوبرگشت در میزان فروش فیلمهای شما تأثیر نداشته؟ به نظر میآید در سالهایاخیر آن چهره پرفروش گذشته نیستید.
چرا ولی من هیچوقت بازیگربفروش نبودم و هیچوقت قصد هم نداشته ام که بفروش باشم. همیشه دنبال نقشهایی که دوست داشتم رفتم. دنبال کاراکتر بودم و دنبال درآوردن آن خاص در کارنامه کاریخودم. هیچ وقت، هیچ جا ندیدم از من به عنوان بازیگر بفروش نام ببرند. یک فیلمم اگرفروخته، صرفابخاطر حضور من نبوده واساسا من هیچوقت به دلیل اینکه یک فیلم میآید که بفروشد نرفتم در آن بازی کنم. یا آن کارگردان به علت اینکه بهرام میفروشد نیامده من را انتخاب کند.
یک سری تواناییهای دیگر بوده. اساساً کمیت آن قدر دغدغهام نیست که کیفیت هست. حتی هیچوقت دلم نمیخواهد همهایران طرفدار من باشند،دلم میخواهد طبقهای طرفدار من باشندکه از لحاظ فرهنگی غنی باشند. وقتی با مخاطبانم درارتباط هستم تعدادشان برایم مهم نیست، کیفیتشان برایم مهم است؛ اینکه از چه طبقه اجتماعی و فرهنگی و سطح سوادی هستند، این مهم است که با قوه ادراک طرفدارم باشند نه بخاطر چهره وفیزیک
به هر حال شما تصویری از خودتان ارائه دادید که ممکن است در بخشی ناآگاهانه بوده ولی مهم این است که این تصویر شکل گرفته. هیچوقت فکر نکردید که این نفروش بودن میتواند به آن تصویرلطمه وارد کند؛ اصلاً نشانه مخدوش شدن آن تصویر باشد؟
نفروش بودن با بها دادن به کیفیت بازیگری و فیلم متفاوت است.اینکه شما میگویید میتواند تعریفه مان جواناول که دنبالش هستید، باشد. درعین حال خیلی از همکارانمن نظرهای برعکس داشتند و دارند و خیلیهایشان خودآگاه یا ناخودآگاه به دنبال کمیت و فروش رفتند.
بگذارید با چند مثال جلو برویم. چه در سینمای قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب، نمونههایی مثل فردین و ناصر ملکمطیعی بودند که شمایل جواناولی را حفظ کردند وبه آن آسیب نزدند. مثلاً آقای ملکمطیعی تعریف میکند یک بار سر فیلمی پلیس بوده و فردین را به عنوان مجرم دستگیر میکند.در فیلمنامه به این شکل بوده که فردین میگوید فقط بگذار بروم مادرم را برای آخرین بار ببینم و ملکمطیعی باید به راننده میگفته برو کلانتری. وقتی موقع فیلمبرداری که میرسدوقتی فردین میگوید فقط بگذار برای آخرین بار مادرم را ببینم، ملکمطیعی به راننده میگوید برو مادرش را ببیند.
کارگردان میگوید: «آقا چی میگی؟!فیلمنامه یک چیز دیگر است.» ملکمطیعی هم میگوید: «آقا من ملکمطیعیام، من که نمیتوانم نگذارم یکی مادرش را ببیند.» یعنی این شمایل این قدر در ذهن بازیگر شکل گرفته بوده و به آن آگاه بوده. در سینمای بعد از انقلاب هم نمونههایی مثل محمدرضا گلزار را داریم که خیلی از این شمایل مراقبت کرده؛ از این تصویری که مردم از او به عنوان یک قهرمان جوان، شیطان و پرانرژی دارند که گره های داستان به دست او باز میشود و مشکلات بر اساس تصمیمهای شخصی او حل میشودو… . شما تا حالا به این فکر کردهاید که تصویر بهرام رادان را به عنوان یک آدم عصیانگر، عمیق، حساس وشکننده، همان تصویری که در آثاری مثلشمعی در باد وسنتوری میبینیم، حفظ کنید؟
مثالهایی که زدیدبهخصوص آقای ملکمطیعی، فردینو جان وین به هر حال مربوط به دوران سینمای کلاسیک هستند. اگر از مثالهای امروزی بهخصوص در حوزهسینمای جهانی بخواهیم اسم ببریم به نظرم بازیگری و ستارهسازی دیگر به آن سمت نمیرود که کلیشهها رعایت شود؛ یعنی کلیشهها مخاطب رااز خودشان خسته میکنند. اتفاقاًامروزه شکستن آن کلیشهها است که میتواند با مخاطب ارتباط برقرار کند. تصور کنید شما مدتهای زیادی در یک شکل و شمایل خاصحضور داشته باشید و بعد یک ریش بلند بگذارید و بخواهید نقش یک آدم پلید راکه مثلاً جلادعضو گروه داعش است را بازی کنید، تماشاگر اینرا پس میزند. به این خاطر که شما یک تصویر را در ذهناو نهادینه کردهاید.
اما حالابرعکساش را فکرکنید، شما بازیگری هستید که این شکست شخصیت را از ابتدا به تماشاگر نشان دادهاید، تماشاگررا با این بار آوردهاید، او شما را پذیرفته است؛ حالا وقتی نقش یک عضو داعش، یک آدم جلادکه سر میبرد را بازیمیکنید،تماشاگران که از سالن سینما بیرون میآیند نهتنها از شما بدشان نمیآید که بیشتر هم خوششان میآید و میگویند عجب نقشی را بازی کرد.
چون به این روند عادت کردهاند که این شکستها را ببینند.آنها فهمیدهاند قهرمان آنها بعضی مواقعکتک هم میخورد، بعضیمواقع دزد هم میشود، بعضیمواقع قاتل هم میشود، بعضی مواقع شاید اصلاً قهرمان قصه نباشد و قهرمان قصه کس دیگری باشد. اینها به نظرم دردرازمدت به جایگاه یک بازیگر کمک میکند. در نظر بگیرید بازیگری پنجاه سال سابقه بازیگری دارد. بعد ازگذشت سالها فعالیت،کارنامهاش را جلویشما میگذارد.
مرورکه میکنید، میبینید که چهقدر خاطراتگوناگون از شخصیتهای گوناگون،توسط این بازیگر در ذهن شما شکل گرفته و ماندگار شده است. اما در آن مواردی که شمامثال میزنید، بعد ازپنجاه سال کارنامهشان را کهمرور میکنید، میبینید که اینبازیگر همه جا یک نفر بوده. یک نفر که فقط درقالب قصههای مختلف رفته. مثل همان جان وین. جان وین یک شخصیت یکسان دارد که همیشه انتهای داستان پیروز میشود اما من دلم میخواهد کاراکترهای متفاوت را تجربه کنم؛ یک بار دزد، یک بار قاتل، یکبار جراح، یک بار خلبان و… البته نمیخواهم بین این دو روش ارزشگذاری کنم ولی من این راه دوم راانتخاب کردم.
به نظر میآیدشما چندان دغدغه جواناول شدن ندارید و میل به لذت بردن از نقشهای متفاوت در شما غلبه دارد.
بله، لذت این برای من بیشتر است. منروزی را دوست دارم ببینم که تعداد فیلمهایم به صدرسیده و شما صد نقش متفاوت را بازی کرده باشم . ولی یک نوع بازیگری هم است که حتی یک بار هم تغییر نمیکند و همیشه همان است. به خودش هم که میگویید مثلاًفلان نقش مال کدام فیلمتان است میگوید نمیدانم، چون فرقی نمیکند، حتی صورت هم همان صورت است، شخصیت همان شخصیت است. در دوران سینمای کلاسیک این قضیه جواب میداد ولی الان کمتر جواب میدهد.
ولی این تغییر صرفاًظاهری است که تازه باز هم به زیبایی تام کروز آسیبی نزده؛ فقط کمی شکسته و خسته است.